access_alarm 1395/01/16

گوشه ای از زندگانی حضرت زهرا (شهادت) ۲ – دکتر سنگری

“متن زیر، متن سخنرانی دکتر سنگری، ایام شهادت حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) در امامزاده سیدمحمد معروف به سبزقبا در دزفول می باشد. جهت استفاده ی راحت از مطالب، محتوای سخنرانی، ویرایش گردیده است. همچنین قسمت های مختلف صحبت با توجه به تغییر جریان سخنرانی، با رنگ قرمز مشخص شده است.”

 

السلام علیکِ ایتها الصدیقة الشهیده، السلام علیکِ ایتها الزاکیة المرضیه…

سلام و صلوات الهی به ساحت همه ی فاطمه آشنایان، و سالکان و رهپویان طریق کوثر، کوثری که در همان مفهوم واژه اش جوشندگی، سرزندگی، تداوم و پایان ناپذیری بویژه از واژه ی رویاروی کوثر که واژه ی ابتر است کاملا به ذهن می رسد، ما از واژه ی ابتر یعنی «تمام شدگی» در می یابیم که فاطمه تمام نمی شود، فاطمه زلال است، جوشان است، زنده است و امروز به همان اندازه فاطمه است که سال ۱۱ هجری، و همین است که ما باید کنار این کوثر که امتدادش تا کوثر بهشت می رسد بنشینیم و ظرفهای خودمون رو و جام جان مون رو پر کنیم.

 

تحلیل آخرین روزهای زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها مبتنی بر روایاتی که از اهل سنت در اختیار داریم…

یکی از اون درسهایی که از زندگی حضرت زهرا بسیار بسیار قابل آموزش است برای ما و به گمانم نسل امروز خیلی بیش از نسل های قبل نیازمند درک آن و فهم این درس است، نحوه برخورد حضرت زهرا سلام الله علیها با رُخدادها بحران ها و حوادث عصر خویش است، ما معمولا وقتی با حادثه ای مواجه می شیم چند نوع عکس العمل داریم: اولین عکس العمل اونهایی که ضعف درونی دارند «عقب نشینی و به تعبیر قرآن جَزع کردن است» اذا مَسَهُ الشَّرُّ جَزوعا بعضیا هستند تا با یک سختی مواجه شدند، جیغ و فریاد و سر وصدا و بد و بیراه گفتن به آسمان  وزمین و شروع به متهم کردن همه می کنند، ممکنه حادثه هم چندان حادثه ی بزرگی نباشد اما چون روح شون بزرگ نشده و سازندگی روحی نداشتن، مثل انداختن سنگی در آب که موج درست میکنه و آرامش آب رو برای مدتی به هم میزنه اینها هم با برخورد با ساده ترین حادثه ها جزع و فریاد می کنند چنین افرادی از نظر قرآن شخصیت های باخته و  تخطئه شده ای هستند، اینها آدمهای بزرگی نیستند، قرآن به حقارت روحی اینها اشاره کرده است، اینها یک دسته افراد هستند، اذا مَسَهُ الشَّرُّ جَزوعا ؛ تا به یه سختی رسیدند به یه تلخی رسیدند جزع می کنند، انتها و آخرت رو هم نمی بینند! فقط تلخی بیرونی و ظاهری حادثه رو می بینند، به درون حادثه توجه ندارند که ممکنه این حادثه تلخ، شیرینی داشته باشه، آسانی به همراه داشته باشه، مشکلات رو در آینده حل کنه،درست مثل تیغ جراحی که دردناکه اما این درد مقدمه یخوب شدن و سلامتی و نجات از خطری جدی ست.

(دسته ی دوم) بعضی هم هستند وقتی با حادثه ای برخورد می کننند صبورانه برخورد می کنند و بر اثر صبوری کم کم مشکل حل می شود، مشکل رو می شناسند و بعد از شناختن به راه حل ها می اندیشند، دسته ی سوم که خیلی سطح شون از اینها بالاتره، نه تنها جزع نمی کنند، نه تنها صبوری می کنند، بلکه به استقبال خطر می روند خودشون اصلا توی زندگی شون ممکنه مشکل رو بسازند. از سختیها استقبال کنند فضایی بوجود ایجاد بکنند که سختی به سراغشون بیاد و بعد از این سختی به سلامت عبور می کنند.

 

بنده یه روایتی دیدم که این روایت برای خود من شخصا خیلی کارایی داشته، خیلی استفاده کردم، روایت می گوید : إذا هِبتَ اَمراً فَقَع فیه(حکمت نهج البلاغه) هر وقت از یه مساله ای می ترسی اتفاقا خودتو با اون درگیر کن، زیرا ضرر ترس از اون بیشتر از روبرو شدن با آن است؛ هی نشین بررسی کن این سخته این مشکله، خودتو درگیر کن، من هی نگاه آب می کنم، می خوام شنا یاد بگیرم، هی تحلیل می کنم این آب چقدر سخته، این آب چقدر مشکله، این آب چقدر عمق داره؟! این آب ممکنه چه اتفاقی رو رقم بزنه؟! پیش از این چند نفر در این آب غرق شدن؟!اگه با این مسائل شما همراه شدید دیگه هرگز شناگر نخواهید شد، اگه می خوای شناگر بشی اذا هِبت امرا فقع فیه؛ خودتو واقع کن توش، خودتو بنداز توی آب، تو آب قرار گرفتی، یه دست و پایی زدی، احیانا شاید کمی هم اذیت میشی اما عاقبت شناگر خواهی شد… این آموزه های دینی ماست.

 

حالا من می خوام این نکته رو در زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها مطرح کنم و ببینید حضرت زهرا با مشکلات و با مسائل که در زندگیش لحظه به لحظه بوده تا آخر زندگی ایشان که خودشون در یکی از سروده هایشان کنار قبر پیامبر اکرم فرموده اند : «پدر جان! پاره های فتنه و رنج چنان به من هجوم آوردند که اگر بر روز روشن فرود می آمدند روز روشن تبدیل به شب سیاه می شد!» تمام این سختی ها تو زندگیش هست، می خواهیم ببینیم حضرت زهرا با این مشکلات چه می کند؟ نخستین مساله ای که باید مطرح بکنم – می خوام ببرمتون توی این زندگی ببینید دختر از همون اول زندگی با این مسائل دست و پنجه نرم می کنه –  و پدر بزرگواراش اونو درگیر می کنه توی این مسائل، متاسفانه الان توی خانواده های ما وقتی یه کم مشکل باشه پدر و مادر بچه شون رو از فضای مشکل بیرون می کشن! در حالیکه رسم ائمه این بوده، زندگی پیغمبر این بوده، که بچه ها رو درگیر می کرد با مسائل تا بچه ها از همان کودکی آرام آرام پرورده بشن، مشکلات رو بچشند و برای مسائل و بحران ها و چالش های آینده آماده باشند، نمونه ی این رو از همون اولین سالهای زندگی حضرت زهرا من اشاره می کنم.

 

ایشون در چه محیطی متولد میشه؟ و با چه مسائلی مواجه هست؟ این دختر عزیز پیامبر وقتی در دوره دو سه سالگی خودش هست نگاه می کنه می بینه هر هفته مادرش حضرت خدیجه کلی کتک می خوره! سنگ می خوره، می دونید دیوارهای خانه های عرب در مکه و مدینه کوتاه بوده، به طوری که شما اگر از کنار خانه ی پیغمبر عبور می کردید اگر کمی روی پاتون بلند می شدید می تونستید داخل خونه ی پیغمبر رو ببینید، در همون ماجرایی که چهل نفر قصد قتل پیغمبر کردند در لیلة المبیت، اون چهل نفری که دور خونه پیغمبر قدم می زدند، قهقهه می زدند، می گفتند کسی که گفته است من شرق و غرب عالم رو فتح خواهد کرد چند لحظه ی دیگه زیر شمشیرهای ما قطعه قطعه خواهد شد، حضرت علی توی خونه خوابیده بود، اینها از دیوار که سرک می کشیدند علی خوابیده رو در خانه می دیدند و تصور می کردند این پیغمبره، مونده بودند که هوا تاریک بشه و از تاریکی استفاده کنند بریزند توی خونه…

توی این خونه گاهی افرادی جمع می شدند پشت خونه و سنگ پرتاب می کردند خونه ی پیغمبر، حضرت خدیجه خودش رو پناه پیغمبر قرار می داد تا سنگهایی که به سمت پیغمبر پرتاب می کنند به خدیجه بخورد و دختر این دفاع مادر رو می دید از پیغمبر – خوب دقت کنید من میخوام بعد به کجا متصل کنم این قصه رو- این دختر می دید وقتی پدر از خونه داره میاد بیرون اُمِّ جَمیل در کمینه!! شما سوره ی مسد رو خوندید؟ بسم الله الرحمن الرحیم، تبت یدی ابی لهب و تب / ما اغنی عنه ماله و ما کسب / سیصلی نارا ذات لهب / وَ امرأته حمالة الحَطب

وَ امرَأتُه؛ یعنی زنش، که درباره زن ابولهبه، این زن حمالة الحطب بود؛ حطب یعنی هیزم، تعدادی زن رو جمع کرده بود، این زنها هیزم جمع می کردند و بخصوص خارهای بیابان را! این خارها و تیغ ها رو میومدند سر راه پیغمبر توی کوچه می ریختند، و اون موقع که کفش ها مثل روزگار ما نبوده! کفش ها معمولا از لیفِ خرما بود، پیغمبر که از خونه میومد بیرون، پای پیغمبر زخم های پی در پی بر می داشت!! ۱۰ – ۱۲ تا زن را هم پول داده بود که از پشت بام بر سر پیغمبر، خاکستر بریزند! عذرخواهی می کنم محفل و مجلس گاهی به ما اجازه نمیده برخی از مسائل تاریخی رو عرض بکنیم به اشارتی به شما می گویم اینکه گفته شده یکبار شکمبه ی شتر رو از بالا روی سر پیغمبر انداختند که پیغمبر تا مرز خفگی پیش رفت و سر انگشتان یه دختر چند ساله اومد این رو از سر پدر برداشت و جان پیغمبر رو نجات داد! این نشان دهنده ی اینه که پیغمبر وقتی از کوچه ها می گذشت، چه چیزهای دیگری سر پیغمبر می ریختند! خب حالا که این پیغمبر زخمیه، پای ایشون از خارها زخمیه، سرش خاکستر ریختند از پشت بام ها، خاک روبه های خانه رو بر سر پیغمبر ریختند!!

۱۵ – ۱۶ تا یا بعضی گفتند نزدیک ۲۰ تا بچه رو همین زن که اسم اُمّ جمیله (زن ابولهب) جمع می کرد پول هم بهشون می داد، شاعر هم بود خودش شعر می گفت، شعر هایی درست می کرد این بچه ها رو یاد می داد، بچه ها پشت سر پیغمبر راه میفتادند و علیه پیغمبر سرود و شعر می خوندند، وزن شعری که این زن درست می کرد اتفاقا بر وزن خود این سوره ی ست که الان خوندم؛ تَبِّت یدی ابی لهبٍ وَ تَب… اینکه خدا هم که داره جوابشون رو میده بر اساس همون داره جواب میده، یَدی اَبی لَهَبٍ وَ تَب / ما اغنی عنه ماله و ما کسب… سرودهایی علیه پیغمبر می خوندند سنگ می زدند پیغمبر رو! یک نفر بیشتر نبود که دفاع کنه از پیغمبر! یه بچه ی ده ساله، این بچه ی ده ساله کسی جز علی(علیه السلام) نیست، که پشت سر پیغمبر می دوید مشهوره که می گن به این کودکان که می رسید می خوابوند اینها رو زمین و دماغ هاشون رو گاز می گرفت، گاهی وقتها گوش های این بچه ها رو می گرفت و می پیچوند، میگن این کودکان هر وقت خونه می اومدند یه نامی برای حضرت علی گذاشته بودند و پدران همیشه وقتی بیرون میومدند از خونه، هر پدری که با بچه اش که میومد بیرون، به علی که می رسیدند معمولا دست ها روی گوش ها و دماغ ها بود، که حضرت علی به این گونه تنبیه می کرد این بچه هایی که پیغمبر رو اذیت می کردند.

 

خب حالا این پیغمبر با این زخمهاش بر میگرده خونه، هر روز داره پدر رو زخمی می بینه و فاطمه مرحم گذار زخم های پدر است! جالبه وقتی نوشته اند می نشست پدر، بعد از اینکه کاملا پدرش رو تمییز می کرد می رفت آب می آورد پیغمبر رو می شست، موهای پیغمبر رو شانه می زد، لباس های پیغمبر رو تمییز می کرد، بعد از اینکه این کارها رو می کرد می نشست به پدر می گفت: پدر جان پیش از تو هم پیامبران بودند که اونها رو اذیت کردند، «فَاصبِر» این توصیه ی حضزت زهرا به پیغمبره، پدر جان «فاصبِر کما صبر اولو العزم» اونجوری که پیامبران اولوالعزم صبر کردند تو هم صبر داشته باش! پدر رو که خوب تمییز می کرد به پدر می گفت پدر جان، بلند شو برو بیرون باز ادامه بده، کار تبلیغیت رو پی بگیر. پدر رو تشویق می کرد حضرت زهرا، یعنی از همون دوران ۵ – ۶ سالگیش حضرت زهرا شخصیتش داره در دامان این دردها و رنج ها و دشواریها پرورده میشه!

 

مگه چند سالشه که در شِعب ابی طالب؟ خدیجه سلام الله علیها این خانم بزرگوار، که زندگیش رو وقف پیغمبر کرده بود زنی که  خواستگارانش امپراتورها بودند، زنی که کاروانهای تجارتیش به یمن و شام می رفتند، تو شِعب ابی طالب به جایی رسید این زن که برای پوشاندن بدنش، کفنی نبود! و از اونچه که اونجا بود استفاده کردند روی بدنش بگذارند، بخشی از بدن حضرت خدیجه رو با چیزهای دیگه ای مثل بوته ها و اینها پوشاندند. در شِعب ابی طالب حضرت زهرا سلام الله علیها گرسنگی هایی رو تحمل کرد که قابل گفتن نیست! میگن یاران گاهی وقتها به پیغمبر می گفتند: چه کنیم هیچی نیست؟! می گفت بگردید چیزی پیدا بکنید. می گشتند هسته های خرما رو توی خاک پیدا می کردند، این هسته های خرما رو می تراشیدند و می کوبیدند می خوردند!! عذر می خوام که اینو دارم میگم اینو بعدا پاکش کنید، نوشتند گاه یکی از یاران میومد به پیغمبر می گفت: شب هنگام دست می کشیدم چیزی بیابم بخورم، چیز بسیار بدبو به دستم برخورد کرد و ناگزیر شدم از گرسنگی استفاده بکنم! و حضرت زهرا چنین شرایطی رو طی میکنه! این رو درک و حس میکنه، پرورده میشه!

 

از همین جا می خوام استفاده ای بکنم، ما در روایاتمون داریم که بچه ها وقتی دچار سختی میشن، دچار بیماری میشن زود درمان نکنید، بچه وقتی گریه می کنه و شیر می خواد مادر بلافاصله بهش شیر نده! بذاری یک مقدار گریه کنه، این گریه کردن کودک، آستانه ی تحمل کودک رو رشد میده و کودک رو برای ناهنجاریها و چالش ها و مشکلات و سختیهای آینده تربیت می کنه، شکلش میده… بچه دندونش درد میکنه تا گریه کرد از درد دندون، زود مداوا رو شروع نکنید، این توصیه ی پیغمبره، بگذارید بچه یه کم گریه کنه، یه کم درد بکشه چون بعدا توی زندگی باید با دردهای دیگری مواجه بشه، اگه از حالا ما بلافاصله درمان بکنیم، او در رویارویی با بحران های آینده انسانِ موفقی نخواهد بود! و اتفاقا انسان های بزرگ کسانی اند که آب دیده شده اند، از گذرگاه سختی ها و تلخی ها و دشواریها عبور کرده اند! مولایمان امیر المومنین علی علیه السلام می فرماید: الجَنَةُ حُفَّت بِالمَکارِه وَ النّار حُفَّت بِالشَّهَوات؛ بهشت، کادوی رنج هاست. این جمله ی مولاست، بهشت کادوی رنج هاست، بهشت رو به کسی خواهند داد که رنج دیده باشه، سختی دیده باشه، و همینه که در خود قرآن هم می خونیم: هُوَ الذی خَلقَ المَوتَ و الحیاة لیبلُوَکم ایّکُم احسنُ عملا؛ خدا مرگ و زندگی رو برای این قرار داده تا ببینه کی بهترین کار رو میکنه؟! بارهای بار آموزه های قرآنی اینه که یا ایها الانسان اِنَّکَ کادِحٌ إلّا رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقیه؛ ملاقی یعنی ملاقات کردند، هر که سر ملاقات خدا دارد باید از گذرگاه کدح بگذرد؛ یا ایها الانسان اِنَّکَ کادِحٌ؛ کادح یعنی رنج بَر، درد دیده، زجز کشیده، هر که سر ملاقات با خدا دارد باید از گذرگاه درد بگذرد، باید مشکلات ببینه.

 

خدا رحمتش کنه شهید بزرگوار بهشتی که می گفت : بهشت را به بهاء دهند نه بهانه! هر آنکه می خواد بزرگ بشه باید همسایه ی رنج های بزرگ هم باشد، هنر اینه که تو در اقیانوس شنا کنی، هنر این است که با موج ها در بیفتی، ماهی مُرده در بستر رودخانه می تواند به جهت آب پیش برود، هنر اینه که بتونی عکس جریان رودخانه شنا کنی! بتونی با موج ها در بیفتی و راه پیدا بکنی. بیا تا گل بر افشانیم و مِی در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم / اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد / منو ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

غم اگه اومد محکم بایستیم، دستت رو توی دست ساقی که منظور حافظ از اینجا ساقی؛ همون کسی ست که باید ما به او توسل بکنیم، همون کسی که باید تکیه گاه زندگی مون باشه، همراه با او باید موج غم ها و بحران ها رو فرو بشکنیم، پا بر موج ها بگذاریم و ساحل رو ادراک بکنیم، این دردها و این رنج ها در زندگی حضرت زهرا توی این موقعیت هستند.

 

بعد ایشون ازدواج میکنه، وقتی ازدواج میکنه، حضرت زهرا تو خونه اش شما فکر می کنید یه آب راحت واقعا از گلوی این خانم پایین میره؟! شما اگر ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها رو ببینید در مدینه، و بعد ببینید توی اسن سالی که ازدواج میکنه تا آخرین سالها ، علی در چند جنگ شرکت می کنه؟ بله؟ شما غزوات پیغمبر رو خوندید؛ پیغمبر سرایا داره و غزوات داره ( غزوات جنگهایی ست که شخص پیغمبر در اونها شرکت می کند، سرایا که عمدتا جنگهای شبانه است، جنگهای کوتاه مدتی ست که پیغمبر در اونها شخصا شرکت ندارند) در این جنگها اولین کسی که معمولا داوطلب جنگه و پیشاپیش حرکت میکنه، کسی جزء امیرالمومنین علی علیه السلام نیست، خب وقتی اسین فرمانده ی سپاه پیغمبره، پیشتاز جنگ است، وقتی از جنگ به خونه بر می گرده، گاهی وقتها ۵۰ روز توی جنگه بعد از ۵۰ روز الان برمیگرده خونه، با چی برمی گرده؟ اگر صورت مولی امیرالمومنین علی (علیه السلام) رو شما در بعد از پیغمبر می دیدید جای زخم های پی در پی و زخم روی زخم، روی بدن امیرالمومنین، کاملا پیدا بود!

متاسفانه کسانیکه مُشَرَّف میشن برای بیت الله، به کعبه میرن، در نزدیکی احد این منطقه رو نشون شون نمی دند! در فاصله ی کمی با احد، محلی وجود داره که امیرالمومنین پیغمبر رو حملش کرد پس از زخم های متوالی و متواتر که خودش هم زخمی بود، برد در اونجا پیغمبر رو پناه بده تا پیغمبر کشته نشه! یه غار مانندی ست که در اونجا، میگن وقتی حضرت علی به اونجا میرسه نزدیک ۹۰ تا زخم داره!! اگر تعبیر من خیلی تعبیر کودکانه ست ها اما می خوام مساله رو نشون بدم، ببین اگر شما که الان نشستید یک کارد و بردارند ببرن بالا محکم روی زانوی شما فرود بیارند، زخمی که ایجاد میشه چقدره؟! حالا شما اینو دو برابر بکنید، شمشیر! زخم هایی که بر بدن حضرت علی میخوره زخم شمشیره! ۹۰ تا زخم برداشت! پیغمبر ۴ تا خانم رو گفته بود پرستاری بکنند از حضرت علی و این زخم ها رو بدوزند، استخوان رو معمولا می تراشیدند، به شکل یک سوزن در می آوردند و با این سوزن دوخت می کردند! میگن بعد از چند ساعت این زنها گریان اومدند خدمت پیغمبر گفتند ما نمی تونیم با این بدن کاری بکنیم!! این پوست رو وقتی می کشیم تا یه قسمت رو دوخت رو انجام بدیم وقتی می خواهیم قسمت بعدی رو بدوزیم این قسمت باز میشه! یعنی اینقدر زخم خورده بدن حضرت علی!! ۹۰ زخم، که از اینها نوک نیزه بوده، مثلا نوک نیزه، فرو می رفت! گاهی وقتها تیر بوده! گاهی اوقات زخم شمشیر بوده! علی وقتی از جنگ برمی گرده با زخم هاش پیش فاطمه برمی گشته !! امیرالمومنین از این دست زخم ها توی صحنه های جنگ فراوان داشت، نوشتند گاهی وقتها زره به بدن می چسبید! …

 

(خاطره) یکی از شهدا که وقتی برمیگرده خونه از جبهه، خانمش بهش میگه که : راستش رو بگو تا حالا چند تا زخم خوردی؟! بهش میگه یازده تا زخم خورده ام، اما من نذر کردم که به نذر دوازده امام، دوازده تا زخم بخورم، و زخم دوازدهم زخم شهادتم باشه و میگه وقتی برگشت منطقه هم همینجور شد؛ با زخم دوازدهم شهید شد.

 

حالا این با زخمهاش برمیگرده خونه با یک شمشیر خون آلود! فاطمه باید چه کار کنه؟! این رنج ها و سختی ها رو داره! پدری که در خانه نیست و بچه هایی که گاهی وقتها توی خونه، مادر باید تمام مراقبتهای لازم رو از اونا بکنه و این بچه ها رو برای آینده تربیت بکنه.

 

میگن یه روز پیغمبر اومد وارد خونه ی دختر عزیزش فاطمه شد دید یه مقداری گرفته است دخترش ناراحته! عزیزم زهرا، چرا ناراحتی؟ گفت که علی۴ روزه رفته توی نخلستان کار بکنه آب بکشه، و تغذیه بکنه نخلستان رو، بچه هامم از صبح رفتند از خونه حسن و حسین بیرون و نیستند، نمیدونم کجا رفتند؟ نزدیک غروبه! پیامبر فرمود دخترم نگران نباش – من از یه استفاده ای می خوام بکنم همینجا؛ شاید ما اگر بودیم به اضطرار بیشتر دامن می زدیم! بچه ها از صبح تا حالا رفتند، تو بی خیال بی فکر! چهار تا فحش هم ممکن بود احیانا بدیم و برخورد بد داشته باشیم – خیلی راحت پیغمبر فرمود دخترم نگران نباش الان من سراغ می گیرم. دو تا از دوستانشون هم صدا زد یکی شون هم سلمان بود، گفت برید بگردید ببینید بچه ها کجایند؟ رفتند یه نیم ساعت گشتند و اومدند گفتند پیدا نکردیم.

 

پیغمبر خودش اومد بیرون سرش و بلند کرد گفت : خدایا این فاطمه ی من خیلی سختی ها دیده خیلی رنج ها دیده، تو کمکش کن این بچه ها پیدا بشن. جبرئیل اومد گفت: خدا سلام می رساند و می فرماید بچه ها تو بستان بنی نَجّار (یا شاید هم بَنی نَجران) هستند، بستان که امروز ما هم به پارک می گیم در اصل اون وقتها اون پارک مدینه بوده، توی مدینه مثلا یه پارکی بوده به اسم پارک بنی نجار، یه تعداد مثلا درخت بوده، بچه ها از صبح رفتند اونجا مشغول بازی شدند. پیغمبر راه افتاد رفت به سمت اونجا دید بله بچه ها خوب بازی شونو کردند بعد هم خسته شدند و هر دو دست در گردن هم زیر درخت خوابیده اند. کِی؟ غروب. از صبح رفتند تا الان… شما اگه بودید چیکار می کردید؟! حضرت عباسی، شما مثلا بچه هات، صبح سرشونو انداختند پایین رفتند بازی، مادر تنها توی خونه، بابا هم مثلا الان نیست! این بچه ها از صبح رفتند اونجا مشغول شدند به بازی! پیغمبر کنارشون نشست آروم آروم شروع کرد دست روی صورت آنها کشیدن و بچه ها با آرامی چشماشونو باز کردند.

وقتی چشمهاشونو باز کردند دو تا بچه رو بغل گرفت روی شانه های خودش نشوند، امروزه دیگه مردها از این کارها نمی کنن! این شیوه ی بغل گرفتن بغل گرفتن نیست! روی دوش نشاندن دیگه امروز، تقریبا مطرود شده! اما اون موقع رسم پیغمبر بود، خیلی هم خوبه اگه بتونید بچه ها تونو گاه گاه بذارید روی شونه، شاید از فردا ببینید یه دفعه توی خیابون کلی افراد بچه هاشونو روی شانه هاشون گذاشتند! بچه وقتی روی شانه بشینه دستش رو روی سر باباش بذاره، از اون بالا می تونه خوب ببینه، یه احساس غرور و عظمت خواهد کرد. پیغمبر دوتا بچه رو روی شانه هاش نشاند و نَبُرد خونه! مستقیم بردشون مسجد، کسی رو فرستاد گفت برو به فاطمه اطلاع بده خیالت راحت باشه بچه ها الان میان! اما پیغمبر خودش بچه ها رو نیاورد، خیلی جالبه، اینها آموزش های لطیفی ست توی سیره ی پیغمبر، به بچه ها گفت عزیزم خودتون برید خونه، به مادر که رسیدید از مادر عذرخواهی بکنید، خودتون برید خونه، اونا رو از مسجد روانه ی خانه کرد.

زندگی حضرت زهرا اینجوری بوده که همسر میاد خونه این مشکلات رو داره!

 

من گاهی وقتها با بعضی برخورد کردم به من گفتن فلانی من باعث یه حادثه ی رانندگی شدم و الان یه خانواده ای داغ دارند! منم بچه شونو زدم اونم چی بوده؟ سهوی بوده! تصادف رانندگی! روم نیست با این خانواده مواجه بشم، بعد شما ببین حضرت علی وقتی از خونه بیرون میومد کمتر همسایه ای بود که یه کشته به دست علی نداشته باشه! این کینه ها بعدا خودشو توی کربلا نشون داد. وقتی امام حسین روز عاشورا سخن رانی میکند و خطبه می خواند، خطبه اش که به انتها می رسه، خودشو معرفی می کنه، این عمامه ی پیغمبره، این عبای پیغمبره که شما می بینید، این شمشیر که دستمه شمشیر پیغمبره، گفتند همه ی اینا رو ما هم می دونیم، عموی من حمزه است عموی من جعفر است، همه ی اینا رو که گفت گفتند همه ی اینا رو می دونیم، گفت: پس چرا دارید منو می کشید؟ چرا با من می جنگید؟ گفتند به بُغض علی بن ابیطالب ! همه ی اینا کینه های منفجر شده ایست از علی! ما خشمی رو که نسبت به علی داشتیم و الان داریم روی تو اجرا می کنیم! فاطمه در کنار چنین همسری بود و بعد تازه توی خونه ای که گاهی – به دلائل مختلف –  چیزی برای خوردن نبود… این نکته خیلی مهمه که بچه هاش هم می آموخت که «در سختی ها و با مواجه شدن با سختی ها، بدانند شکیب خودشونو از دست ندهند و جزع و فرع نکنند!» این آموزشها رو توی ۵ سالگی به دخترش زینب داد!

میگن حضرت زینب نشسته بود کنار پدرش امیرالمومنین داشت قرآن می خواند، رسید به آیات سوره آل عمران؛ آیات صبر، تا اینها رو خوند امیرالمومنین فرمود: دخترم می خوای درباره  آیات برات توضیح بدم؟ توضیح داد توضیح داد توضیح داد… حضرت زینب گوش داده بود، یک ساعت دوساعت، صحبت کرد، زد به کربلا، گفت دختر عزیزم، این آیات، یاد آور کربلاست تو در کربلا چه خواهی کرد اگه ببینی برادرت حسین را مقابل نگاهت دارند سر می برند؟! وقتی اینها رو گفت، حضرت زینب اینجوری جوابش داد: یا ابَ! اعرَفُ ذلک، پدرجان، هر چه گفتی اینها رو من هم بلدم! اخبَرَتنی أُمّی

همه ی اینها رو پیش تر مادرم به من یاد داد تا مرا برای کربلا آماده کند! یعنی فاطمه ای که از گذرگاه چنین سختی هایی گذشته دختر ۵ ساله اش رو تربیت کرد برای کربلا! از اون موقع داره آماده اش میکنه! حسینش رو آماده کرد، حسنش رو آماده کرد! ام کلثوم رو آماده می کرد، باهشون می نشست صحبت می کرد، در زندگی حضرت زهرا نوشته اند: گاهی وقتها صبح بعد از اینکه خانمها می اومدند حلقه می زدند توی خونه و حضرت زهرا چند ساعت با زنان مدینه سخن می گفت، مشکلات علمی شونو جواب میداد، دعواهای خانوادگی رو حل می کرد، مشورت میداد، دخترش زینب رو کنار خودش می نشوند و این شیوه ی مشورت رو یادش می داد! شما اگر الان برید مِصر، در مِصر حضرت زینب رو میگن صاحِبةُ الشوری؛ میگن حضرت زینب وقتی وارد مصر شد طرفِ مشورت مردم شد، کلاس های مشاوره میگذاشت، مردم رو جمع می کرد، مسائلشونو حل می کرد، فکر میکنی اینا رو از کجا یاد گرفته بود حضرت زینب؟ ایشون پرورده ی دامان زهراست، معلمِ بزرگ او کسی جز حضرت زهراست…

 

اگر امام سجاد علیه السلام بهش گفت «تو عالمه ی غیر معلمه هستی» تو عالمه ای هستی که به معلم نیاز نداری منظورش همان است که او درسهای خودش رو در مکتب حضرت زهرا سلام الله علیها آموخته بود. مواجه شدن با سختی ها تمرینی ست که حضرت زهرا به فرزندانش میده، به گمان من این جمله ی حضرت صاحب الزمان هم رابطه ای با این موضوع داره که ایشان می فرمایند: فی اِبنَةِ رَسُولِ اللّه لی اُسوَةٌ حَسَنه در دختر رسول خدا برای من اسوه ی حسنه وجود دارد. اسوه ی حسنه بودن حضرت زهرا یعنی من یاد بگیرم توی این بُحران ها تحمل کنم! امام زمان با بحران مواجهه ست، تا قبل از ظهور در سختی ها و دردهای و رنج های بسیار و بعد که حرکت می کند از طرفی سفیانی سر در آورده از طرفی فتنه های شیطان… معلم همه ی ما در سختی ها و مشکلات حضرت زهراست؛ حتی یکبار حضرت زهرا از این سختی ها شکایت نکرد!

 

میگن وقتی اومد در منطقه ی احد، شتابان هم اومد چون بهش خبر داده بودند که پیامبر کشته شده! حضرت زهرا می دوید، یک نفس! اگر کسی فاصله ی بین خانه ی حضرت زهرا تا منطقه ی اُحُد رو بدونه می فهمه طی کردن این راه بصورت پیاده یعنی چی؟! می رسه به اونجا، می بینه پیغمبر افتاده ست! علی افتاده ست! میره از چشمه ای که در اون نزدیکی بوده، سپر پیغمبر رو می بَره و سپر رو پر آب میکنه میاره، پارچه ها رو می سوزونه و این پارچه های سوخته خاکستر میشن، زخم های پیغمبر و علی رو می شوید! پس از شستن زخم ها خاکستری رو که از این پارچه های سوخته – که به نوعی استرلیزه شده – روی زخم های اونها قرار میده، زخم هاشون رو می بنده و آنها رو به صبوری، مقاومت و ادامه ی راه دعوت می کنه! این فاطمه ست و این الگو برای امروز ماست.

 

اجازه بدید با اینها که من الان براتون صحبت کردم به شما بگم که خود او با زخم هایی مثل مولا امیرالمومنین علی علیه السلام می ایسته و دفاع می کنه از حق، ما دفاع کردن از حق رو باید از حضرت زهرا بیاموزیم! حضرت زهرا وقتی لالایی می خونه برای فرزندش امام حسن و امام حسین بهشون میگه عزیزانم! سعی کنید با حق باشید. توی گهواره هستند ها! … وَ خلَع عَنِ الحَق الرَّسن ریسمان از گردن حق باز کنید و از هم دفاع کنید، ببین حضرت زهرا با چه مشکلاتی از حق دفاع میکنه و این سختی ها رو به جان می پذیره!

 

هر چه از این لحظه به بعد با شما طرح می کنم در منابع اهل سنته، یکی یکی منابع رو هم بهتون معرفی می کنم؛ اگه بعضیا میگن که کی میگه پهلوی حضرت زهرا اینجور… کی میگه بین در و دیوار… و غیره … می خوام با سند بهتون عرض کنم. بدون استثنا هر چی در این چند دقیقه می خوام خدمت تون عرض کنم در کتب اهل تسنّن آمده :

 

روایت رو گوش کنید:

* این روایت رو که من براتون می خونم در کتاب “رَشکُ الوِلاء” شیخ ابوالسعادت اصفهانی ست (که او از نویسندگان بزرگ اهل تسننه) می گوید: الضِّلعُ المَدعوق (ضِلع یعنی پهلو) الضِّلعُ المَدعوق یعنی استخوان شکسته و پهلوی شکسته! اشارةٌ إلی ما فَعَلاهُ مَعَ فاطِمَه مِن دَقِّ ضِلعها، فَعلا یعنی دو نفری انجام دادند! پهلوی حضرت زهرا رو دو نفری شکستند! داره وضعیت حضرت زهرا رو پژوهشگر اهل نقل می کند. رَشکُ الوِلاء، صفحه۱۸۳

 

* وَ ضَغَطوا سَیّدةَ النِّساءِ بِالباب؛ حضرت زهرا رو در فشار و تنگنا قرار دادند با درب! “اثباتُ الوصیه” ص۱۴۵، علی بن الحسین مسعودی (اینم از شخصیت های بزرگ اهل تسننه تو قرن چهارم، سال ۳۴۶ – و اینا چیزی نیست که کسی بگه تو دوره ی صفویه درست کردند! این حرفا رو توی قرن دهم یا یازدهم درست نکردند، اینا توی قرن چهارم ثبت شده و از منابع قرن چهارمه) خوب همه ی اینها رو دقت کنید: پس حضرت زهرا پهلوش شکسته ست، ایشان را بین در و دیوار قرار دادند! جمله ی بعدی اینکه :

* وَ ضَغطِ عُمَر لَها بین البابِ و الحائط؛ خلیفه ی دوم حضرت زهرا رو بین در و دیوار قرار داد! کتاب “الاستغاثه” ص۱۸۵، ابوالقاسم کوفی (ابوالقاسم کوفی در سال ۳۵۲ فوت کرده، یعنی متعلق به قرن چهارم هست، هزار سال پیش، نه در عصر صفویه!)

* المُحسِن وَ هُوَ السِقطُ الذی؛ خوب گوش کنید عین جمله از منابع اهل تَسَنّنه؛ المُحسِن وَ هُوَ السِّقطُ الّذی؛ محسن کودکی ست که؛ القَتهُ فاطِمَه لَمّا ضُغِطَت بین البابین؛ فاطمه سقطش کرد وقتی بین دو درب قرارش دادند! که یا بین دو در قرار می گیره یا بین در و دیوار قرار می گیره! اینو شیخ صدوق هم در “معانی الاخبار” ص۲۰۶ بهش اشاره کرده…

* وَ ضَغَطهُ فاطِمه فی بابها؛ “رشکُ الوِلاء” صفحه۳۸۳؛ فاطمه رو در کنار در خانه تحت فشار قرار دادند!

 

ما بیشتر می گیم پهلوی شکسته اما گزارش های دیگر تاریخی – که خوندن همه ی اینها ممکنه که مناسب زمان ما نباشه –  نشون میده که خون، دائم جاری بوده! از پهلوی حضرت زهرا خون جاری بود و ایشان از علی پنهانش می کرد! بازوی ایشون ضربه خورده بود! اینو از علی پنهان می کرد! اما با تمام این دردها، از علی داره دفاع میکنه… وقتی تو کوچه دارن شَلاق می زنن به سیاة، در همین متون اله تسنن هست، از سُوة استفاده می کردند؛ تازیانه های بافته شده بود! اینها وقتی از این تازیانه استفاده می کردند شخص می افتاد، اینطوری نبود که بدن فرد فقط زخمی بشه! می افتاد! که همینا رو در کربلا هم استفاده کردند و اگر اون تازیانه ها نبود در مدینه، تازیانه های کربلا هم نبود، اگر اون آتش کشیدن درب در مدینه نبود، این آتش زدن های خیام در کربلا هم اتفاق نمی افتاد! اگر بر خاک کشیدن فاطمه نبود بر خاک کشیدن ها در کربلا هم اتفاق نمی افتاد!

 

حضرت زهرا با تمام این رنج ها و سختی ها رسالتش رو تعطیل نمیکنه، مثل بنده نیست که دو تا مشکل که دیدم زود میدان رو خالی کنم! بهم بد گفتن منم بگم «وقتی بهم اینجوری میگن دیگه منم نیستم» منو یه کم اذیت کردند حالا چه فیزیکی چه روحی، ممکنه میدان رو خالی کنم! من نمی تونم به شما بگم در این روزها به دختر پیغمبر چه می گفتن! اما می ایسته و دفاع می کنه! وقتی میان پشت در خونه، به علی میگه تو نری من میرم، بعضی اوقات از من می پرسن چرا خود حضرت علی نرفت درب رو باز کنه؟! جواب اینه : حضرت علی رو اصلا احترام نمی کردند توی این روزها کسی به علی سلام نمی کرد! کسی علی رو تحویل نمی گرفت! حضرت زهرا نظرش این بود که اگه من برم لااقل به خاطر احترام به دختر پیغمبر ممکنه به خونه حمله نکنند! اما همینم رعایت نکردند! وقتی علی رو دارن می برن میاد می ایسته بین علی و کسانی که کِش مَکش دارن و علی رو میکِشند! تمام این ضربات و شلاق ها به فاطمه می خورد اما او با این حال، محکم می ایسته! می بینید که ایشون خطبه می خواند در مسجد! ما اینجوری هستیم؟! این الگو بودن حضرت زهراست و ما به این الگو امروز بیش از گذشته به ان نیازمندیم، عصر ما عصر نیازمندی شدید به شناخت و معرفت فاطمه است، فاطمه ی سال ۱۴۳۲ – ۱۴۳۳ خیلی بیش از فاطمه ی سال ۱۱ مورد نیاز است و ما باید خودمون رو خیلی به این افق نزدیک کنیم.

 

من نمی دونم توی این لحظه ها داره چی میگذره؟! اما میگن توی مثل این شبهایی حضرت زهرا، اسماء بنت عُمَیس رو صدا زد، فضّه رو صدا زد اومدند نشستند کنار بسترش. حضرت فرمودند من دیگه در آستانه ی رفتنم، اما تو رو به خدا سعی کنید علی دیگه بیشتر از اینها رنج نبینه! شما مراقب علی باشید، این پسر عموم رو خیلی اذیت کردند! این روزها خیلی چیزها درباره ی او شنیده ام، شما مراقبت کنید ازش… میگن توی این موقعیت بعضیا به عیادت حضرت زهرا سلام الله علیها  می اومدند سخته اینو بگم منو ببخشید! میگن توی این موقعیت همسایه ها میومدند به عیادت حضرت زهرا سلام الله علیها  وقتی اومدند حضرت زهرا ببین چقدر دیگه رنج دیده که برگشت گفت أصبَحتُ وَ اللّه به خدا قسم من امروز صبح که بلند شدم دیگه از مردان شما بیزارم دیگه این شهر برای من شهر نیست! دو تا خلیفه اومدند به عیادتش، گفت: من نمی پذیرم! علی گفت دختر پیغمبر اجازه بده دیگه بیشتر از این تلخ نشه و مسائل دیگری پیش نیاد! گفت: آخه اینها در و آتیش زدند! محسن منو سقط کردند! به من لگد زدند! سیلی به صورتم زدند! به تو بی حرمتی کردند!! علی جان البته تو هرچه بگویی من می پذیرم! حضرت فرمود بگذار بیان، وقتی اومدند سلام کردند، فاطمه جواب سلامشونو نداد و روشو برگردوند، گفت : من هر روز توی نماز دارم نفرین تون می کنم اما الان دیگه آماده ام که پیش پدر برم به پدر که رسیدم شکایت شما رو به او خواهم گفت …

وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُون.

 

خدایا به حرمت حضرت فاطمه زهرا، بر معرفت فاطمی ما بیفزای / دست توسل ما از دامان قرآن و اهل بیت قطع مگردان / ما رو بر عشق آنها بمیران / ما رو با لبخند آنها در بدرقه ی از عالم خاک به عالم آخرت، همراه بکن / زیارتشان ر دنیا و شفاعتشان در قیامت نصیب همه ی ما بگردان / به کرم زهرا ما رو ببخش / به عصمت و حرمت و طهارت حضرت زهرا فاطمه ی کبری بر معاصی و گناهان ما قلم عفو بکش / ما رو شرمنده ی دختر پیامبر قرار مده / گذر از سختی ها، تحمل سختی ها، پذیرش سختی ها، ساختن آینده بر مبنای تحمل بلایا و سختیها، به شیوه ی فاطمه به ما عنایت بفرما / فاطمه را اسوه ی حسنه ی همه ما قرار بده / در فرج انتقام گیرنده ی این مظلومیت تعجیل بفرما / اگر بودیم و درکش کردیم ما رو از یاران و سربازان و شهیدان راهش قرار بده …

بِرَحمَتِکَ وَ رَأفَتِکَ یا أَرحَمَ الرّاحِمین

 

دانلود متن در حالت pdf 

دانلود متن در حالت word

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *