access_alarm 1397/09/06

حسین زمان – استاد رایفی پور – قسمت اول

قسمت: اول

امام زمانش بهش گفت: برو برام چی بیار؟ آب. گفت: عباس جان، علمدار، ستون خیمه من، پاشو برو آب بیار واسه چهار تا بچه. من و تو بودیم قاطی می‌کردیم، کارازاین بی خودترنبود، آقا اشاره کن می‌ریم سرعمرسعد و واست میاریم. گفت: چشم، رفت اونجا دست زد تو آب، آورد بالا نگاه کرد، چیزی رو که امام زمانم خواسته اینکه بخورم؟ مشک رو آب کرد؛ اصلا چی شد که تونستند دستش رو قطع کنند؟ به خاطر اینکه این دست رو مداخله نمی‌داد دیگه؛ مشک رو چسبیده. دست راست قطع شد، به نظرتون مهمه واسه عباس؟ اصلا، حرف امام هنوز زمین نیوفتاده، مشک سلامته، دست راست رفت، مشک رو به دندون گرفت؛ شمشیرو با دست چپ برداشت رفت جلو، با دست چپ جنگید؛ دست چپم قطع کردند، واسه عباس مهمه؟ هنوز این کلمه‌ دو حرفی که امام زمانم خواست سلامته: آب.

ماجرا می‌دونی کجا سخت شد؟ ای کاش همه‌ دست و پا و سر و تن می‌رفت، اما حرف امام زمان رو زمین نمیافتاد. ماجرا آنجا سخت شد وعباس‌ بن‌ علی همانجا باب‌ الحوائجیشی و گرفت چون بدجور ضد حال خورد، تیر به چی خورد؟ به حرف امام. افتاد، اومد بالا سرش گفت: ببرمت خیمه؟ گفت: میخوای ما رو ببری اونجا مایه‌ آبروریزی چی بگیم؟ بگیم امام زمانمون ازمون یه آب خواست نتونستیم.

ببین فکرکن الان روزعاشوراست، ده هزار نفر اینور وایستادن، ده هزارنفرمثل کی؟ مثل عباس و قاسم وعلی‌اکبر، اینا جیگرمی‌کنن حمله کنن.

هرباری که ازعاشورا می‌گذرد و حجة بن‌ الحسن ‌العسگری ظهورنمی‌کند، یعنی تعداد عباس‌ها، علی‌اکبرها، قاسم‌ها، خوش‌غیرت علی‌اصغرها کم است.

بعد به من بگین آقا صاحب‌ الزمان می‌گه: من کجا حضوردارم؟ جایی که چی خونده بشه؟ روضه‌ عباس، میدونی چی می‌خواد بفهمونه؟ می‌خواد بگه بابا عباس بشید میام.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *