access_alarm 1395/06/22

با این که دعوت کنندگان به قیام، تعداد قابل توجهی بودند و از امام صادق خواستند و گفتند اگر قیام کنید ما دعوت شما رو اجابت می کنیم، پس چرا حضرت قیام نکردند؟

سئوال:

با این که دعوت کنندگان به قیام، تعداد قابل توجهی بودند و از امام صادق خواستند و گفتند اگر قیام کنید ما دعوت شما رو اجابت می کنیم و مطیع فرمان تون هستیم، پس چرا حضرت قیام نکردند؟

پاسخ:

پاسخ این سوال بسیار مفصله، اگرعلاقه مند باشید بیشتر در مورد این قضیه بدونید ما در کتاب سیره پیشوایان در فصل مربوط به زندگی امام صادق (علیه السلام)، این بحث رو به تفصیل مطرح کردیم.

گویا منظور سئوال، همون پیشنهاد سران قیام بنی عباس است. می‌دونیم که علویان اون زمان شامل بنی‌هاشم و بنی‌عباس هم می‌شده – وقتی در جامعه امروز ما گفته می‌شه بنی هاشم نظرها می‌ره به سادات علوی حسنی یا حسینی – علویان سادات حسنی و حسینی و بنی‌عباس با هم، مبارزه را بر ضد بنی‌امیّه شروع کردند که سرانجام مبارزشون به نتیجه رسید و در سال ۱۳۲ هجری، آخرین خلیفه ی بنی‌امیّه، مروان بن محمّد و مروه مَروانی کشته شد و با زرنگی‌هایی که بنی‌عباس کرده بودند، این‌ها خلافت را قبضه کردند.

پیشنهادی که در این سئوال بهش اشاره شده گویا ناظر به پیشنهاد ابومسلم‌ خراسانی ست؛ همون کسی که ایران و خراسان را بسیج کرد بر ضد بنی‌امیّه و بنی‌امیه از طرف شرق از خراسان برچیده شد و رفتند در کنار رودخانه ای در موصل، جنگ‌هایی که اونجا اتفاق افتاد، آخرین شکست را سپاه بنی‌امیّه اونجا تحمل کردند و این حکومت متلاشی شد.

ابومسلم خراسانی خیلی خدمت کرده بود به بنی‌عباس و بنی‌عباس هم برای عوام فریبی و برای بهره‌برداری سیاسی از عنوان آل محمد(صلی الله علیه وآله) استفاده می‌کرد، ابومسلم را لقب امیر آل محمد(صلی الله علیه وآله) لقب داد، این‌ها شخصی از بزرگان کوفه را به نام ابوسلمه خلال را به عنوان وزیر انتخاب کردند. گفته شده تا اون زمان هم اصلاً منصب وزیر نبوده. اولین بار منصب وزیر در تاریخ اسلام به ابوسلمه داده شده، ابوسلمه آدم ثروتمندی بود و بازوی اقتصادی این‌ها بود و خیلی به این‌ها خدمت می‌کرد. تا اونجا که تاریخ یاری می‌کنه یک پیشنهاد از طرف ابومسلم بوده و یک پیشنهاد از ابوسلمه خلال، به نظر می‌رسه که این‌ها هیچ کدوم در پیشنهادشون صادق نبودند:

 

ابومسلم احساس می‌کرد که زیرپاش داره خالی می‌شه و بنی‌عباس دارن به عنوان ابزار ازش استفاده می‌کنند و می‌خوان حذفش کنن، در این موقع پیشنهاد رو به امام صادق(علیه السلام) مطرح می‌کنه که این احساس برای ابومسلم پیش آمده بود و لذا وقتی پیغام ابومسلم به امام صادق(علیه السلام) رسید، حضرت فرمودند: «ابومسلم از یاران ما نیست، نه او از یاران ماست و نه زمان، زمان ماست» و حوادث آینده این حرف رو تأیید کرد و منصور دوانقی او را کشت، پس مُسلم فهمیده بود که اوضاع داره می‌چرخه و اوضاع به نفع او نیست و اونو می‌خوان حذف کنن، می‌خواست زیر سایه امام صادق (علیه السلام) بره و ایشون رو به عنوان خلیفه اعلام کنه و از موقعیت و وجاهت امام استفاده کنه که حضرت این رو به خوبی درک می‌کرد.

 

ابوسلمه خلال هم به همین کیفیت – منتهی اون‌جورکه محققین تحقیق کردند – می‌خواست حضرت رو به عنوان یک مقام تشریفاتی منصوب کنه و قدرت را خودش در دست بگیره، بنابراین پیشنهاد صادقانه‌ای نداشت، می‌خواست از حضرت به عنوان یک چهره محبوب و مقبول استفاده کنه و کارها رو خودش قبضه کنه و اون هم موقعی اینکار رو کرد که احساس کرد موقعیتش در خطره و لذا پیش از اینکه ابومسلم خودش کشته بشه، بنی‌عباس توطئه کردند و ابومسلم رو به دست ابوخلال کشتند.

 

بنابراین، این پیشنهادات صادق نبوده و به علاوه اون زمان ساخت و بافت جامعه این بوده که حضرت نیروهای خالص را برای تشکیل حکومت کافی نمی‌دونستند، هم برای پیروزی انقلاب و هم برای ادامه اون. ما بعد از پیروزی انقلاب فهمیدیم حفظِ انقلاب از پیروزی و تشکیل اون سخت‌تره. ائمه صد البته این رو درک می‌کردند، این مصداق زمان امام رضا(علیه السلام) هم هست که اگه امام خلافت رو قبول می‌کرد چه اتفاقی می‌افتاد؟ وقتی نه وزرا و نه اُمَرا، از یاران امام بودند و نه اون مدیران خالصی که بخوان حکومت اسلامی رو اداره و ادامه بدن وجود داشت! بنابراین اگر انقلابی هم پیروز می‌شد هدف امام تأمین نمی‌شد. در چنین وضعی بود که امام صادق(علیه السلام) احساس کرد که نیروهای خالص، متعهد و مکتبی، برای برپایی انقلاب شیعی و اصیل و  برای ادامه این نظام کافی نیست.

شاید نگاه به قضیه دیگه‌ای هم باشه و اون اینه که یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) شخصی هست به نام سدیر صیرفی، ایشون یک روز به حضرت عرض میکنه که آقا با این همه هواداری که شما دارید چرا قیام نمی‌کنید؟ حضرت فرمودند : که فکر می کنید ما چقدر طرفدار داریم؟ سدیر گفت: صد هزار، حضرت فرمود صد هزار؟ سدیر گفت: دویست هزار، شاید هم نصف جمعیت. سدیر می‌گه که اون روز با حضرت رفتیم تا به یَنبُع رسیدیم، ینبع در اطراف مدینه هست، ائمه اونجا نخلستان داشتند به نظرمی‌رسه اون روز حضرت برای سرکشی به اونجا می‌رفتند، سر راه دیدیم که یک چوپان دسته‌ای بزغاله می‌چروند، حضرت فرمود : «اگر به اندازه بزغاله‌های این گله من نیرو داشتم قیام می کردم» بنابراین حضرت اگر قیام نکرد بخاطر نداشتن نیرو و پیشنهاد دهندگان صادق بود!

ممکنه این سوال پیش بیاد که حضرت چهار هزار شاگرد تربیت کرد، به کمک این چهار هزار نفر نمی‌تونست قیام کنه و حکومت تشکیل بده؟ جواب اینه که این چهار هزار نفر به تدریج و پی سال‌های متعدد بودند و این‌جور نبوده که یک‌جا و یک‌زمان در مدینه حضور داشته باشند، بعضی از این‌ها، یک سال یا دو سال می‌آمدند در مدینه و بعد از کسب علم می‌رفتند، درجات و ظرفیت‌های این‌ها هم یکسان نبود، به اضافه اینکه اشخاص و ظرفیت‌هاشون متفاوت اند، ممکنه ظرفیت علمی بالایی داشته باشند ولی ظرفیت نظامی و مدیریتی شون ضعیف باشه، بنابراین نباید بگیم که حضرت چهار هزار نظامی در اختیار داشتند یا چهار هزار استاندارِ تربیت شده و دوره دیده! لازم به ذکر هست که بدونیم برای ائمه، همیشه تشکیل حکومت یک هدف و آرمان بوده ولی شرایط ایجاد نمی‌شد.

 

برگرفته از فایل صوتی رادیو معارف، شبهات تاریخی، جلسه هفدهم، استاد مهدی پیشوایی

 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *