access_alarm 1394/08/28

رژ لب …

۱.
هر بار که برای خرید می رفت، کلی تخفیف می گرفت. می گفت: «تو خرید بلد نیستی! یه بار با من بیـــا برات یه تخفیف حسابی میگیرم.»
اون روز با آقای فروشنده، با ناز و کرشمه از هر دری حرف زدو خندید. نیم ساعتی میگذشت که بعد از فروش حیـــا و نجابتش تونست مانتـــو رو با ده هزار تومن تخفیف بخره!

۲.
بعد از نهار که از خونه بیرون می رفت زنش رو خیلی دوست داشت. پشت صندوق فروش نشست و مشغول حساب کتاب… متوجه بوی مدهوش کننده ای شد! سرش رو که بالا آورد، تابلوی رنگ روغن زیبا و دل فریبی چشمش رو زد؛ خط چشم و ریمل، گونه های برجسته و لب هایی با رژ قرمز! نیم ساعتی میگذشت…
– « آقاااا! اینا رو برام حساب میکنین؟! »

هم دل مَرد رفته بود، هم هوش و حواسش! آخر شب که به خونه بر میگشت کلی عوض شده بود! حتی ….

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *