[بعد از خوندن متن، از خودمون بپرسیم اون چی داشت که به اینجا رسید؟]
از یمن عبور می کردند. به فکر افتادند که اویس رو ببینند. اویسی که رسول خدا خیلی ازش تعریف می کرد و می فرمود “بوی بهشت را از جانب یمن استشمام می کنم”
به چوپانی رسیدند.
– تو می دانی اویس قرنی کجاست؟
– با اویس چه کار دارید؟!
– ما صحابه ی پیامبریم. آن حضرت در زمان حیات، خیلی از او سخن میگفت. می خواهیم او را ببینیم و بدانیم اویس کیست!
– اگر شما صحابه پیامبرید و سالها در کنار او بوده اید، بگویید در جنگ اُحد کدام دندان پیامبر شکست؟؟
(هر چه فکر کردند، یادشان نیامد) پیرمرد که همان اویس بود دهان گشود و دندان شکسته شده ای در دهانش را نشان داد و گفت: «این دندان بود. همان ساعت که دندان حبیبم رسول خدا شکست، این دندان من هم شکست.»
⭕ پله پله تا ملاقاتـــ خدا، ص۲۰۹