طرف نقل میکنه از مخالفین آقا امام رضا که آدم شد میگه: دیدیم علی بن موسی الرضا داره در بیابانها- از توس خارج شده- راه میره؛ شروع کردیم پشت سرش ادا درآوردن و مسخره کردن؛ متلک میانداختیم؛ میشِنید هیچی نمیگفت.
دیدم یه آهویی از اون طرف آقا امام رضا برگشت بهش یه نگاهی کرد یه اشارهای کرد آهو دَوید و اومد اینور، نشست با این آهو شروع کرد صحبت کردن؛ دست کشید روی سرش نازش کرد گفت: برو، همینجوری. گفتیم: چیکار میکنه ما دَر به دَر دنبال شکار آهوییم پیدا نمیکنیم، آهو خودش اومده دَمِ دستش نگاه کن میگه: میرفت این آهوهم دنبالش ما اصلا تعجب کردیم یه خورده ترسیدیم بابا اینا بالاخره فرزند پیغمبره این چه حرفهایی بود ما زدیم یه خورده عوض شدیم میگه: دیدیم آهو داره میره هر کاریش میکرد؛ نمیرفت آهو ول نمیکرد. میگفت: دوباره نشست به چشم خودم دیدم اشک داره از چشمهای آهو میاد؛ چیز عجیب و غریبی بود همچین حادثهای به عمرم ندیده بودم. میگه: آخر دست کشید و بهش گفت برو آهو هِی میرفت برمیگشت پشت سرش نگاه میکرد میگه اومدیم گفتیم یا بن رسول الله غلط کردیم ببخشید داشتیم دَری وَری میگفتیم؛
یه لبخندی زد گفت: مهم نیست کارت و بگو. گفتم: چی بود این داستان؟ ما به چشم خودمون دیدیم. گفت: صداش کردم اومد؛ دست کشیدم به سرش؛ برکت دادم به ذُریَش، گفتم: پاشو برو شیرت زیاد بشه؛ پس چرا ولت نمیکرد؟ میگه با من داشت میگفت: من فکر کردم تو من و گفتی بیا که میخوای من و ذبح کنی که بخوری منِ آهو گوشت بشم به تن امام زمانم. ول نمیکرد؛
میگفتم:برو میگفت: نه باید من و ذبح کنی، گفتم: برو. خدا وکیلی توی بچه هیئتی چقدر حاضری؟ ببین یه چیز میگم لاف نزنیها صادق باش، اگه بهت بگن ظهور مشخصه- کِی خدا میدونه- بگه: ای بندم بخاطر تو اگر تیکه تیکه بشی یعنی با کارد و قمه بیفتن به جونت تیکه تیکت بکنن، یک دقیقه ظهور و نزدیک میکنی؛ قطعا یک دقیقه قطعی ظهور و نزدیک میکنی، میپذیری یا نه؟ ها؟ میدونم بعضیهاتون میپذیرید باریکلا. حالا یه چیزی بهت بگم دردت بگیره با هر گناهت ده دقیقه ظهور داره عقب میافته؛ نمیخواد تیکه تیکه شی.