علی بن مهزیار 17 تا حج رفت؛ حج هیجدهمی نوزدهمی بود، گفت: دیگه نمیرم؛ گفت: چرا؟ گفت: 17 ساله اومدم امام زمانم و ببینم؛ آقامو ببینم؛ نتونستم؛ دیگه نمیرم؛ برید؛ به کاروانی که داشت میرفت؛ گفت: برید؛ شب اومدن یکی در خونشو زد؛ گفت: علی حج نمیای؟ مگه نمیخواستی آقا رو ببینی؟ گفت:آره؛ گفت: من از طرف آقام بیا؛ این با ذوق و شوق حاضر شد رفت؛ رفتن مدینه بعد اومدن مسجد الحرام حج رو به جا آوردن؛ میگه یهو دیدم صدا کرد؛ گفت: بیا بریم؛
میگفت: رفتیم؛ دیدم امام زمان نشسته روبروم؛ میگفت: سلام دادم؛ بهم سلام داد؛ بعد باهام خوش و بش کرد؛ خیلی خوب رفتار کرد؛ گفتم آقا 18 سال من صبر کردم تا این لحظه رو ببینم؛ میگفت برگشت امام زمان گفت: علی اگر بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود،
منتظرت بودم؛ چند تا کار کردی دیدار ما به تاًخیر افتاد؛ گفت: چی؟ گفت: یکی، حق همسایهات و به جا نمیاری؛ دو، گفت افتادی دنبال مال اندوزی؛ سه، برای ما دعا نمیکنی؛ برای ما کار نمیکنی؛ علی بن مهزیار ممکنه همه ما باشیم؛ این سه تا رو بیایم انجام بدیم؛ چقدر از همسایمون خبر داریم؟
هیچی؛ آقا وضع اقتصادی مملکت داغونه؛ روزی رو کسی دیگه میده؛ نفع نمیکنم که آقایون نخوان کار بکنن آ؛ چرا اون باید وظیفهاش و انجام بده؛ دندش نرم، چشمشم کور میخواست مسئول نشه؛ وظیفهاش کار بکنه؛ بحثم این نیست؛ اما میگم آقا روزی رو کسی دیگه میده؛ از5 صبح میزنیم بیرون که کار بکنیم تا 12 شب؛ باز میبینیم هشتمون گرو نهمونه؛ چرا؟ چون برامون یاد ندادن که همون اهل بیت، همون امام صادق، همون امام باقر گفت: صله ارحام روزی رو زیاد میکنه؛ گفت: سر زدن به پدر و مادر روزی رو زیاد میکنه؛ محبت به همنوع روزی رو زیاد میکنه؛ گفتن و خندیدن با زن و بچه روزی رو زیاد میکنه؛ قرآن 3و 4 طلاق رو بخونین؛ میگه « وَ مَن یَتَوَکَل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ» هرکس به خدا توکل کرد کفایتش میکنه «وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِب» روزیشو از جایی میدم که خودش حساب نمیکنه از کجاست؛ دیدی بعضی وقتها یه جاهایی لنگی یه پولی بهت میرسه؟ یه جایی کارت راه میافته؛ این همون لایحتسبه؛ از
جایی که حسابش رو نمیکنی؛ از کل قرآن همین یه آیه رو تو زندگیمون اجرا بکنیم همه مشکلاتمون حلّه.
توکل؛ روزی دست خداست؛ بخواد میرسونه؛ نخواد نمیرسونه؛ و هممون تو زندگیامون داریم؛ نمونهاش، حضرت ابراهیم، توکل کرد؛ میخواستن بندازنش تو آتیش؛ آتیشی که میگن اینقدر حرارت داشت خودشون نمیتونستن برن نزدیک با منجنیق پرتش کردن؛ میگه جبرئیل اومد گفت: نجاتت بدم؟ گفت: برو کنار؛ من با اونی که بستم، بستم؛ اونی که بخواد منو نجات بده نجات میده؛ آتیش شد گلستان؛ ما ابراهیم نیستیم؛ ما موسی نیستیم؛ ما عیسی نیستیم؛ اما یه نکته، خداهه همون خدا هست یا نه؟ فقط میتونم دیگه؛ بلدم؛ من ادا ابراهیم و دربیارم؛ بگم من توکلم به خداست؛ زبونی؛ ادا دربیارم؛ خدا خداییشو میکنه؛ خدا خیلی مهربونتر از این حرفاست.
میگه طرف رفت در خونه امیرالمؤمنین گفتش که من، این انبار گندم منه من برای سه ماه آیندهام گندم ندارم؛ نمیتونم آرد درست کنم غذا بخورم چیکار بکنم؟ گفت: امیرالمؤمنین یه کاسه گندم بیشتر نداشت که میخواست آرد بشه؛ این و برداشت آورد گفت: همین و بیشتر ندارم؛ گفت: نه من این و نمیخوام؛ گفت من ندارم میخوای برو در خونه سلمان؛ میگه اون اومد در خونه سلمان؛ گفتش آره اینجوری شده؛ علی من و فرستاده سراغ تو؛ حواله داده به تو؛ چیکار کنم؟ سلمان اومد اونقدری که تو انبار داشت؛ داد؛ گفت: آقا این مال تو بیا ببر استفاده کن؛ ولی یه حرف بهت میزنم؛ علی تو خونش همون یه کاسه گندم بود و حسرت فردا رو نمیخورد چون میگفت روزی دست خداست؛ اما تو تا یه هفته دیگه بیشتر زنده نیستی؛ حرص سه ماه آیندهتو داری میزنی و مُرد اون طرف..
نمیگم آینده نگری نکنیدها! اشتباه برداشت نکنید؛ غم دنیا رو نخور؛ امیرالمؤمنین فرمود: غم فردا مال فرداست؛ امروزت و درگیر اون غم فردا نکن؛ بابا روانشناسی از این قشنگ تر میخوای؟ میگه بابا عشق و حال امروزتو بکن؛ غم فردا رو فردا بهش میرسی بیا؛ همون امیرالمؤمنین میگه خدا عمل فردا رو از تو نخواسته و تو هم نگران روزی فردات نباش؛ رو کدوم حساب و کتاب، رو کدوم عقل و منطق، شهید حججی و حججیها و شهدای مدافع حرم زن و بچشون و ول کردن رفتن؟ هیچ عقل سلیمی قبول نمیکنه؛ چون میگفت اون صاحاب خودش و داره؛ اونی که به من گفته برو جونت و بده تو این راه؛ حسینی بشو؛ همون هم هوا زن و بچمو داره؛ همونی که به من روزی میداده؛ به واسطه من روزی میده؛ بازم روزیشون و میرسونه؛ خداهه همون خدا هست یا نه؟ خدا خداییش و میکنه؛ خدا خیلی مهربون تر از این حرفاست.