این آقای شجاعی بزرگوار، آقای محمد شجاعی که سخنرانی میفرماین تو حوزه مهدویت، انسان خیلی شریف و بزرگواری هستن. ایشون و جداً، قلبا دوسشون دارم؛ زحمت کشیده تو حوزه مهدویت.
ایشون ما یه بار رفته بودیم دفترشون یه سَری بهشون بزنیم شهر ری، بعد میخواست برام خواب تعریف کنه، من گفتم والا من خواب برام حجت نیست. کلاً با خواب کسی بیاد برام دین اثبات کنه قبول نمیکنم، چون از کجا معلوم این خواب رو دیده باشه؟ بعد تازه ممکنه من اون شب چی خورده باشم؛ اثر داره تو خواب. بعد من قبول نمیکنم یعنی چیزای دینی رو خودمم خواب میبینم؛ خوبه بدونید خوابای خودمم تحویل نمیگیرم.
بعضی موقعها خواب برای خود آدم خوبه یعنی یه شوری برای آدم میاد، یه نشونه است؛ بالأخره رویای صادقانه داریم. منتها من آدم بیسوادیام نمیتونم تشخیص بدم کجاش صادقانه است؛ کجاش غیرصادقانه است، من خودم تحویل نمیگیرم. هرچی خواب میبینم میگم خیره یه صدقه میندازم، اینجوری. میگم: خدایا تو اگه حرفی داری همینجا تو عالم واقع به ما بزن دیگه، خواب چیه؟ انقد نشونه هاش هست نیاز به این حرفا نیست. گفتم: حجت…
گفت: ببین ساکت شو. این خواب… حالا نه که به این شدت و حدت ها، نه. لُپِ مطلبش این بود من گرفتم و دارم میگم؛ ایشون فرمود: ساکت! این خواب برای من که حجته هیچی برای توهم حجته- برای خودش که هیچی، برای تو! گفتم: بابا بسم الله- گفت: خواب دیدم مُردم. گفتم: خیرباشه.
گفت: خواب دیدم مُردم و اون دنیاست؛ حساب کتاب دارن میکنن و منم با خودم گفتم عین آمار هشت سال و رفتم جنگیدم، چشم باز کردم سیزده چهارده سالم بود رفتم جبهه یعنی سن کم، اصلاً فرصت گناه کردن نداشتم یعنی اصلاً شهوتی هنوز به وجود نیومده بود، بفهمم چی چی هست نذاشت خدا گناه کنیم اصلاً میخواستیمم نمیشد. رفتیم جبهه؛ هشت سال اونجا بابامون دراومد تو جبهه، اونم که فضای جبهه چه جوری بود؟ به خدا وصل بود.
جنگم تموم شد اومدم درس حوزه رو تا ته خوندم، ایشون درس خارج فقه علما میره؛ درس دانشگاهم دکترا گرفته. دیگه باید چیکار کنه بنده خدا؟ شیمیایی هم هست- خیلی آب میخوره؛ تو سخنرانیش که شیمیایی بود، خدا حفظش کنه- بعد میگفت: من دیدم دارن حساب کتاب میکنن. گفتم: ما که اوضامون خوبه، یه سرچ سریع کردم که خوبه همه. یه فرشته اومد گفت- یک فرشته زبون نفهمی هم بود که نگو- میگفت: اصلاً کار نداشت تو کی! میگفت: یه دستی داشت اینجوری مینداخت مثل بیل مکانیکی میریخت تو دره. میگه: من دره رو نگاه کردم کُپ کردم. میگفت: به تو هم نمیتونم بگم چجوری بود اون درهای که من دیدم. میگفت: تو هیچ فیلم هالیوودی گیر نمیاد اونی که من اونجا دیدم. میگه: بعد اومد سمتم. گفتم: من و که نمیگیره بغل دستیم… گفتم: اِاِ بابا انداخت! زیربغل ما رو هم کشید اینور!
ـ گفتم: أخوی چیکار داری میکنی؟
ـ گفت: هیس! برو ته دره.
گفتم: بابا من فلان… گفت: تا همینجور که داشت میکشید گشتم ببینم چی دارم.
دیگه گفتم: بابا برای حسین که گریه کردم، این و تو خواب گفتم. اشک از چشمام جاری شد، ازاونورش افتادم اونطرف یعنی ردم کرد، من و لایی کشید. ردم کرد و بعد که تموم شد همه رو ریخت ته دره من یه دونه مونده بودم، اومد سراغم.
ـ گفتم: بابا پدر بیامرز مگه من چه…
ـ گفت: ساکت! من آدم مادم اینجا نمیشناسم، این کاغذه رو میدن دستم مأمورم و معذور، بر مبنای این عمل میکنم. تو این کاغذه برو ببین اون بخشی که تو باید نمیافتادی تو این دره خالی خالیه.
میگه: من نگاه کردم دیدم تمام اعمالم نوشته شده، تند تند عین کامپیوتر از جلو ذهنم رد میشد. زدم زدم زدم رسیدم آخرش دیدم یه صفحه است سفیده! دیدم نوشته برای امام زمان خود چه کردید؟
برگشتم گفتم: من جنگ رفتم، گفت: چشمت کور دندت نرم، جهاد بود باید میرفتی. گفتم… گفت: گناه نکردی؟ وظیفت بوده گناه نکنی- خدایا من گناه نمیکنم… خُب چشمت کور دندت نرم، نباید گناه بکنی. انقد مهربونه عادت بر این شده که مثلاً گناه میکنیم توبه میکنیم فاز میگیرتمون، دیدین؟ مثلاً چقدر آدم خوبیام توبه کردم؛ غلط کردی گناه کردی از اول که الان مثلا طرف عشق میکنه من توبه کردم. انسان جایزالخطا نیست، انسان ممکن الخطاست؛ جایز نیست خطا کنه؛ ممکنه خطا کنه. حرف غلطیه بین ما جا انداختن- میگه گفتم: رفتم درس حوزه خوندم. گفت: خُب وظیفت بوده.
علم آموزی وظیفه هرکسی است که به دنبال چی بگرده؟ حق میگرده. گفتم: یعنی هیچی؟ گفت: هیچی! برای امام زمان خود چه کردی؟ اینت باید پر باشه تا از اینجا رد شی و گرنه ته اینجایی.
ایشون از خواب میپره؛ کل کاراش و تعطیل میکنه، مؤسسه مهدوی میزنه. گرفتی چیشد؟ مؤسسه مهدوی میزنه. همینا رو من و توام داریم عزیزم؛ باز من خودم و با این برادر بزرگوارمون حساب میکنم میبینم نه این باز فرشته یه لایی کشید برای من نمیکشه. من و با جفت لگد پرتم میکنه پایین؛ اصلاً تو اون جمع اول من و میگیره میندازه پایین. بنده خدا تو ذهنش سرچ کرده دنبال گناه دیده گیرش نمیاد. خب خوبه اوضاع، حالا یه چهارتا از دستمون در رفته باشه خدا مهربونه. انقدر مُهمه.