سئوال:
چرا پیامبر، روز فتح مکه، خانه ابوسفیان را خانه امن اعلام کرد؟ بعضیها میگن چون دینش سالم بوده! آیا درسته؟
پاسخ:
متاسفانه باب تحریف مطالب تاریخی همیشه بازه! یه جملهای بود در سوال که نمیدونم چه کسی گفته ایمان ابوسفیان کامل بوده؟ کدوم ایمان، لابد ایمان ایشون رو بعد از فتح دارن میگن وگرنه تا فتح مکه – تا سال 8 هجرت که مکه فتح شد – احدی نگفته ابوسفیان پیش از اون مسلمان شده، در فتح مکه هم خودش هم پسرش اظهار اسلام کردند، به اینها طُلقا گفتند. حضرت خطبهای که کنار کعبه ایراد فرمودند اینا جاخورده بودند، بسیار مرعوب شده بودند و میترسیدند پیامبر انتقام اون 21 سال رو بگیره (از ظهور اسلام 21 سال طول میگذشت) تو این 21 سال اینا از هیچی فروگذاری نکردند، دشمنی با اسلام، جنگها رو تحمیل کردند، دیگه اینا رو همه میدونند. اینا خیال میکردند پیغمبرخدا مثل پادشاهان بعد این همه مدت با 10 هزار لشکر مجهز وارد شده و دمار از روزگار اینا درمیاره، انتقام میگیره، لذا بسیار ترسیده بودند. رسولخدا فرمودند من جز اون رفتاری که برادرم یوسف صدیق با برادرانش کرد رفتار دیگهای با شما نمیکنم، برادران یوسف رو در چاه انداختند در به دری کشید یوسف، ولی وقتی یوسف در دربار مصر بود و اینا برای خواسته گندم رفتند یوسف گفت باکی بر شما نیست، بروید من گذشتم از گذشتهها، اَلیَومُ یَومُ المَرحِمَه، … اَنتُم الطُلَقاءُ مقاومت نکنند و مکه بدون خونریزی مکه فتح بشه اون امنه، هر کس بره داخل مسجدالحرام اونجا هم امنه، به اینک حضرت از ابوسفیان اسم برد به اصطلاح تالیفِ قلب بود.
در قرآن مجید اصطلاحی است وَالمُؤَلَّفَة قُلُوب کسانی که دل اونها جذب میشه، به کسانی میگن که در شُرُف اسلام آوردن بودند، پیغمبر اسلام به آنها پول میداد که طرف دشمن نرن و به طرف اسلام برن، یا نو مسلمونهایی که ایمانشان قوی نبود، حضرت روی اونها کار میکرد، حمایت مالی میکرد که اینها دلشون جذب بشه. تایید قرآنی المُؤَلَّفَةُ قُلُوب ابوسفیان جزء المُؤَلَّفَةُ قُلُوب بود. و رسولخدا تدبیری اندیشه بود در فتح مکه، که سران قریش در مکه از حرکت سپاه اسلام باخبر نشوند و همینجور هم شد.
یک ارتش 10 هزار نفری، یک فاصله 500 کیلومتری را طی کنند. 10 روزی در راه باشند. کوچیکترین خبری از حرکت اینها به مکه نرسد، خیلی مهمه، جزء مدیریت جنگی رسولخدا و تاکتیک نظامی بالای رسولخدا را نشون میده، که اینها رو کنترل کنند. دقیقا به این دلیل که خونریزی نشه، اینها کافیه درگیر بشن مقاومت نکنند، و بسیاری از اینها که بنا به دلایلی مقاومت کردند اینها هم بلاخره مسلمون میشن، خونریزی نشه. حضرت نظر انتقامجویی که نداشت، نظر هدایت داشت، به این دلیل بود که اهل مکه، مشرکین غافلگیر شدند، منتهی ارتش اسلام نزدیکیهای مکه اردو زده بود.
ابوسفیان بنابر اونچه در تاریخ آمده، بر حسب تصادف بیرون شهر بودند، عباس (عموی پیغمبر) با ابوسفیان که در اون زمان بتپرست بود می آمدند به طرف مکه، که در راه رسولخدا را دید و برگشت اما عباس ابوسفیان را آورد محضر رسولخدا، همه کتب تاریخی میگن، ابوسفیان این 10هزار ارتش را دید به عباس عموی پیغمبر گفت این خیلی سلطنت مهمیه، عباس گفت چی داری میگی؟ این سلطنت نیست، نبوته، این پیغمبره که بعد هم ابوسفیان شاهد اون وضو گرفتن رسولخدا برای نماز صبح بود که دید مسلمانها قطرات آب وضوی پیغمبر را مثل طوطیا به چشم میکشند، تبرک میجویند، در هر صورت اونجا بود که ابوسفیان را عباس آورد محضر رسولخدا، از رسولخدا خواست که ابوسفیان را امان بده، و حضرت، ابوسفیان را برگرداند به مکه گفت که برو یه کاری کن مقاومت نکنند، رسولخدا کل تدبیرش این بود که خونریزی نشه، بیخودی مقاومت نکنند، بیخودی کشته نشن، زمینه ی هدایت وقتی فراهم شد و اون فشارها، جَو، تبلیغات، خصومتها، فشار قریش برطرف بشه، بسیاری از مردم مسلمون میشن، همینجور هم شد.
و باز یه دلیلی که رسولخدا اسیرها رو نمیکشت همین بود، حضرت با اینها که عنادی نداشت، اینها با اینکه کافر بودند، مشرک بودند اسرای جنگی، بعضیها رو رسولخدا آزاد کرد، اسرای جنگ حنین را رسولخدا آزاد کرد. 6 هزار اسیر بودند، رسولخدا اونها رو آزاد کرد، خصومت شخصی که نداشت اینها تا حالا با ما چه کردند، حالا فضا عوض شده، ما اینها را آزاد میکنیم، همینها مسلمون میشن، رسولخدا برای اینکه خونریزی نشه، شهر بدون خونریزی که باعث عداوتها میشه، باعث کینهها میشه، شهر بدون خونریزی و درگیری سقوط کنه، خانه او امن کرد، تالیف قلب کرد او را، و تنها خانه او نبود، فرمود هر کس هم به مسجدالحرام پناه ببره، هرکس در خانهش بنشینه، در امانه.
در تکمیل این بحث عرض کنم، بیش از 10 نفر بودند که اینها جنایات بزرگی انجام داده بودند، حضرت در اون خطبهای که ایراد فرمودند بعد از ورود به شهر و بعد از طواف دور کعبه که حضرت عفو عمومی اعلام کرد، فرمود اِذهَبُوا اَنتُمُ الطُلَقاء، این چند نفر را استثناء کرد، و فرمود اینها رو هر کجا پیدا کردید اینها رو بکشید، از همینها هم باز بعضیها آمدن عفو بگیرن و عفو هم گرفتن، چون حضرت خصومتی نداشت، یکی از اینها وحشی قاتل حضرت حمزه سیدالشهدا بود. حضرت خون این را هدر اعلام کرده بود، او خودش میگه : من فرار کردم و رفتم، ولی شنیدم محمّد عفو میکنه، مثل پادشاهان نیست انتقامکشی نمیکنه، دلگرم شدم برگشتم رفتم محضر حضرت رسول، رسیدم پیش از هر چیز گفتم اشهد ان لا اله الا الله شهادتین را بر زبان جاری کردم مسلمان شدم، حضرت فرمود تو کی هستی، گفتم من وحشی هستم، اون شخصی که عموی تو را کشت؛ میگه تا گفتم من وحشی هستم حضرت خیلی منقلب شد، فرمود اول بگو ببینم عمویم حمزه را چه جور کشتی؟ و اون صحنه قتل حمزه را گفتم، حضرت فرمود حالا که آمدی مسلمان شدی، عیبی نداره اسلامت قبوله، ولی سعی کن من تو را نبینم، چون اون حادثه خیلی براش تلخ بوده! میگه تا بقیه ی عمر حضرت رسول زنده بودم سعی میکردم در مسیری که حضرت برای نماز تشریف میبرد، در مسیر حضرت نباشم.
برگرفته از فایل صوتی رادیو معارف، شبهات تاریخی، جلسه دهم، استاد مهدی پیشوایی