زهرا اشراقی (نوهٔ امام) میگه:
آقا ساعت ۱۲ظهر (روز رحلت شون) گفتند: «خانمها رو صدا بزنید، كارشون دارم.» وقتی خانمها آمدند، گفتند: «این راه، راه سختی ست» بعد، هی میگفتند: «گناه نکنید.»
۱۰ روزی دردِ كُـشنده ای داشتند، اما حرفی نمیزدند!! هر بار که میپرسیدم «آقا چطورید؟» میگفتند: «ان شاء الله تو سلامت باشی»
ساعت ۱۰:۲۰ دقیقه شب بود كه نوار قلب امام صـــافــــــ شد. پاسدارها ریختند و شروع کردند به گریه کردن، صورت امام گرم ِ گرم بود. چقدر این صورتِ لاغر و مریض، درشت و روشن شده بود. چقدر نورانی…
فاطمه طباطبایی (عروس امام) میگه:
ماه رمضون یکسال قبل از رحلت امام، خوب یادمه؛ هر بار که به دلیلی نزد ایشون میرفتم و وارد اتاقشون میشدم میدیدم چنان اشک میریزند که دستمال، کفاف اشکشون رو نمیداد! برای همینم کنار دستشون حوله میگذاشتند!! این واقعا معاشقه ایشون با خدا بود….
ـ………………………
برداشتهاییازسیره امام خمینی
ج۱ /ص۳۲۵ و ج۳ /ص۱۳۳