گفت: وقتی همسرم را انتخاب کردم.. درنظرم طوری بود که گويا خداوند مانندش را در دنيا نيافريده.
وقتی نامزدشديم.. بسياری را ديدم که مثل او بودند.
وقتی ازدواج کرديم، خيلی ها را از او زيباتر يافتم.
چندسالی را که را باهم زندگی کرديم، دريافتم که همه زنها از همسرم بهترند.
شيخ گفت: آيا دوست داری بدانی از همه اينها تلخ تر و ناگوار تر چيست؟
گفت:آری
شيخ گفت: اگر با تمام زنهای دنيا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله ی تان از آنها زيباترند.
لبخندی زد و گفت: چرا اين حرف را زدی؟
شيخ گفت: چون مشکل درهمسرتو نيست، مشکل اينجا است که وقتی انسان قلبی طمع کار داشته باشد و از شرم خدا خالی، محال است که چشمانش را بجز خاک گور چيزی ديگر پرکند..
آيا دوست داری دوباره همسرت زيباترين زن دنيا باشد؟
مردگفت:بله
شيخ گفت: عزیز! چشمانت را حفاظت کن…