access_alarm 2015/10/30

بـــابـــای بــــــد..!!

دخترک از میان جمعیتی – که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند – رد میشود
عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل گرفته..

شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین می چرخد و نعره میزند، از گوشه ی چشم دخترک را می پاید..
دختر با قدم های کوچکش از پله های سکوی تعزیه بالا می رود..
از مقابل شمر میگذرد، مقابل امام حسین می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند!!

قُمقُمه را که آبهایش قلپ قلپ صدا می کرد، مقابل او می گیرد…
شمشیر از دست شمر می افــتــــد و رجزخوانی اش قطع میشود

دخترک می گوید: “بخور برای تو آوردم” و بر میگردد روبروی شمر می ایستد
مردمک های دخترک، زیر لایه ی بَــرّاق اشک میلرزد..
توی چشم های شمر نگاه میکند و با بغض میگوید: بـــابـــای بــــــد..!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *