access_alarm 2015/11/16

زن زیبا و قاضی… (داستان زیبا)

زن زیبا و قاضی…

قاچاقچی بزرگی رو اعدام کردند. به دلائل قانونی، جسدش رو تحویل نمیدادند که مراسم بگیرند. همسر این قاچاقچی که بسیار زیبا بود به دادگاه اومد تا به هر طریقی شده بدن رو تحویل بگیره! اونقدر زیبا بود که در برخورد اول، دل بعضیها رو بُرد تا رسید به قاضی.
به قاضی گفت: اگه جسد رو بدین من همه جوره در خدمتم!
اما قاضی گفت: من اینو ازتون نمیخام. زن با تعجب پرسید: پس چی میخاین؟! قاضی گفت: عفت و حجاب! لطفا توی محیط اجتماعی، مراعات کنین! زن سکوتی کرد و بعد گفت: باید فکر کنم…

فردا با حجاب مناسبی اومد و گفت: قبوله. قاضی هم جسد رو ترخیص کرد و مسئولیتش رو شخصا به عهده گرفت! زن هم رفت و به قولش وفا کرد. ۱

خلاصه اینکه؛ داستان نبود، واقعی بود… رحمت خدا به قاضیا و خانومای «پاکدامن و متعهد»…
ـ……………………………….
۱. گناه/رشوه/ع.حیدری/ص۱۹

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *