داستانک :
سوار از مرد ژنده پوش پرسید: «آبادی کدام طرف است؟» شنید: «این طرف.» سوار رفت. رسید به قبرستان! به تاخت برگشت و مرد بیچاره را به باد کتک گرفت که چرا دروغ گفتی؟! و مرا مسخره کردی؟!! ژنده پوش گفت: دروغ نگفتم، مسخره هم نکردم. چون گورستان از هر آبادی ای آبادتر است. گذر همه ی مردم به این آبادی می افتد!
گاهی ماها به ناچار میریم قبرستون! اونم وقتیه که یکی از نزدیکامون از دنیا میره! برا مراسم کفن و دفن و از این حرفا…
⇜ انصافا چندبار (نه از سر ناچاری، بلکه) به قصد « یاد مرگــــ » به قبرستون رفتیم؟؟ نکنه آب دهنمون رو قورت بدیم و بگیم باشه سر فرصت! غفلت نکنیم! اهل عبرت باشیم و یکبار هم که شده این مدلی بریم ، قبل از اینکه برای همیشه ببرنمون ؟!
پله پله تا ملاقات خدا، ص۲۲۶