از آنجا که «درک کلیات» بر عهده عقل و «درک جزئیات» در حوزه حواس پنجگانه است، طبیعتا برای اثبات امور جزئی، از دلیل عقلی استفاده نمیشود.
مثلا عقل فقط میتواند حکم کند که مجموع زوایای یک مثلث، ۱۸۰ درجه است و یا اینکه هر معلولی علتی میخواهد.
در بحث مهدویت هم عقل به همین مقدار حکم میکند که «معرفی، نصب و وجود راهنمایی الهی برای انسانها، نه تنها خوب بلکه لازم و ضروری است» اما «تشخیص و تطبیق امام بر مصادیق خارجی» کار تنها عقل نیست، باید به کتاب خدا، سنت پیامبر و کراماتِ مُدّعی مَنصبِ امامت، مراجعه کنیم.
برای تحقیق و تعقل در اصل امامت، باید ابتدا خدا و پیغمبرش را فهمیده باشیم؛ زیرا اینها پیشنیاز بحثِ امامت است.
بنابراین مطالبی که با موضوع «ادله عقلی امامت و مهدویت» بارگزاری میشود، با این فرض است که پیشنیازش (یعنی توحید، معاد، نبوت و عدل الهی) را قبلا تحقیق کرده، فهمیده و قبول داریم.
«لطف محصّل» یعنی برخی کارها که اگر خدا این کارها را در حق انسانها انجام نمیداد، آفرینش لغو و بیهوده میشد! مثل بیان تکالیف شرعی، یا نصب و معرفی حافظ دین… اینها لطف خداست؛ لطفی که محصّل و محقِق اصلِ بندگی است.
روش استدلال:
در عالَم، خدایی یگانه، حکیم، لطیف، دانا، بخشنده، قادر … وجود دارد. از آنجا که خداوند «حکیم» است، لذا از خلقتِ عالم «هدف و غرضی» داشته؛ عالَم را برای انسان آفرید و انسان را برای رسیدن به سعادت.
شکی نیست که جریان آفرینش از سوی خدای حکیم، هدفمند بوده است، همچنین خلقت انسان هم هدفی داشته که همانا «رسیدن به کمال» باشد، و تحقق آن با «شناختِ راه و راهنما» ارتباط تنگاتنگی دارد.
آیا با عقل به تنهایی میشود به شناخت کامل رسید؟ آیا با عقل به تنهایی میشود تمام جوانب مادی، معنوی، فردی و اجتماعی انسانها را تشخیص داد؟ آیا با عقل به تنهایی میتوان روح و آخرت را فهمید؟ چقدر تاریخ بشر، قانون گذاری های متعددی را شاهد بوده که به دلایل نقص و نارسایی، آن برنامه ها لغو شده و یا تغییر پیدا کرده!
لطف مقرّب یعنی: کاری از طرف خدا برای انسانها، که ما را به سوی انجام تکالیف ترغیب، و از سرکشی دور میکند. علامه حلی میگوید: «لطف مقرّب خدا» آن اموری است که قدرت و اختیار را از ما نمیگیرد، ولی در نزدیک کردن ما به بندگی و دور کردن ما از معصیت، مؤثر است. [کشف المراد، ص۳۲۴]
برای رسیدن به هدف خدای حکیم از خلقت انسان (یعنی کمال)، برنامه و تکالیفی وجود دارد که خدا هر زمینهای برای انجام آن تکالیف لازم باشد را فراهم مینماید؛ هر آنچه که موجب روشنگری و ترغیب انسانها برای عمل به آن برنامه باشد.
واضح است اگر جامعه ای تحت نظارت رئیس و مدیری باشد که آنان را از تجاوز و خودخواهیها باز دارد و به عدل و انصاف دعوت نماید، آن جامعه به صلاح و پیشرفت نزدیک و از فساد و تباهی به دور خواهد بود. حال اگر این رئیس و مدیر، معصوم و منصوب از طرف خدا باشد، دیگر هیچ شکی در اهمیتِ معرفی و نصب آن نمیماند.
پیامبر پیام رسان خدا و امام به نیابت از پیامبر، حافظ و پاسدار آن پیامها میباشد. با توجه به تعریف مقام امامت و اوصاف آن، بهتر میشود لطف بودنِ «معرفی و نصب امام از جانب خدا» را فهمید
شهری پر از پیچ و خم، با شیاطینی از جن و انس… همه دست به دست هم داده تا تو به مقصد نرسی!
فرض کنید کسی افرادی را به منزلش دعوت میکند، پذیرایی ویژه و غذایی عالی هم برایشان آماده مینماید، با آنکه نشانی منزل را داده اما میداند شیادانی در بین راه هستند که نمیخواهند آن افراد به مهمانی برسند و از هر کاری برای انحراف آنان دریغ نمیورزند!
مقدمه۱: بیشک، انسانی که همه کمالات و خوبیها را دارد، وجودش شریفتر از انسانهای دیگر است که تنها برخی از آن کمالات را دارند. مقدمه۲: هرگاه شئ ممکنی تحقق یابد که کمالاتش کمتر باشد از شئ ممکن دیگر، آن ممکنِ شریفتر باید قبل از او موجود باشد.
نتیجه: از مشاهده انبوه انسانهایی که تنها برخی از کمالات را دارند، به اصل وجود امام [که همه کمالات را دارد و شریفتر است] پی میبریم.
سهروردی میگه: «هرگاه ممکن اخس(انسان ضعیف) به وجود آمد، مستلزم آن است که ممکن اشرف(امام معصوم) وجود داشته باشد».
در یکی از پستهای قبل گفتیم: در نظام طبیعت و آفرینش، اگر موجودی زندگی میکند حتما کاملتر و شریفترش قبلا به وجود آمده است.
شاید با استفاده از همین مطلب بشود پاسخ آن سوال معروف را داد که «اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟» بله، ابتدا اولین نوع کامل آن (یعنی مرغ) را خداوند ایجاد کرده، بعد تولیدِ تخم و تکثیر، توسط همان نوعِ کامل محقق شده؛ به عبارتی دیگر: نوعِ کاملِ بین حیوان و نطفه، «حیوان» است.
خدا بهترین است، بینیاز است و همچنین بینهایت، اما طبیعت (یعنی دنیا و هرآنچه در دنیاست) نیازمند است و محدود.
️ خدا خالق فیاض است؛ فیاض یعنی کسی که همیشه و پیوسته، فیض از او میجوشد. از طرفی حتما باید یک واسطه و رابطی جهت دریافت این فیض از خدا و انتقالش به اهل دنیا باشد، از طرفی آن واسط و رابط باید هم بُعد آسمانی و معنوی داشته باشد، هم بُعد زمینی و مادی…
حکیم سبزواری (۱۲۸۹ق) میگوید: « بین دو چیز که فاصله ی آنها در نهایتِ دوری و جدایی در والا مقامی و پَستی ست (مانند خدا و دنیا) چاره ای نیست از وجود رابط و واسطه ای… مانند نور، که میان قرصِ آتشینِ خورشید و کرهی سرد زمین، واسطه است».
به عبارتی دیگر، میان فاعل و قابل باید مناسبت و سنخیت باشد، وگرنه هر چیز، میتوانست علت چیز دیگری باشد، و از آب، گرما و از آتش، سرما صادر میشد!!
پاسخ این است که «استفاده از واسطه» همیشه علامت ضعف فاعل نیست؛ مثلا: نجاتِ حشره ای ضعیف از آب، با برگ یا چوبی نازک است؛ زیرا آن موجودِ ریز، قابلیت در دست آمدن و تحمل فشار انگشتانِ دستِ انسان را ندارد!
️ بنابراین لزوم واسطه به خاطر افزایش قابلیت ماست، نه اینکه ضعفی باشد از سوی خدا… وجودِ امام و حجتِ خدا بعنوان واسطه هم با مطلبی که عرض شد، بیارتباط نیست…
در سراسر عالَم هستی، فقط یک موجود، اصالت دارد [یعنی ازلی است، ذاتا یکتاست و تعدد پذیر نیست] و آن خداست. بنابراین علت پیدایش آفرینشِ متعدد، این است که خدا ذاتاً دوست دارد تماشای خود را در آینهی تمام نمای خلقت.
️ جالب است بدانیم که در بین آفرینش، این تنها انسان کامل است که به خاطر شایستگیها و ویژگیهای خاص دوسویهاش (یعنی زمینی و آسمانی بودنش) و مقاماتی که دارد، آینه تمامنمای حق تعالی است.
در هند باستان از انسان کامل به نامهای «ارهات» یعنی مرد ارزنده یا مردِ تمام و «انسان آزاده» یاد کردهاند.
در برخی مکاتب چینی مانند تائوئیزم و کنفوسیوس از «تائو» و «انسان آزاده» سخن گفته شده؛ او انسانی قدیس و پاک است و بالاترین مقام انسانی را دارد.
افلاطون ویژگیهای انسان کامل را در «فیلسوف» میدید؛ آن کسی که وجود ابدی را درک مینماید؛ به وصال وجود حقیقی میرسد، و خِرَد و راستی را تولید میکند.
یکی از اهداف خدا از آفرینش، مشاهده همه اسماء و کمالات خود در آینهی وجود انسانِ کامل (یعنی امام) است. خدا (که صاحب همه کمالات است) به کمالات خود، علم دارد، اما در آینه دیدن، لذت دیگری است.
هر کدام از مخلوقات، بسته به ویژگیهای خود، مظهر و جلوهی اسم یا اسامی الهی اند، اما بیشتر مخلوقات نمیتوانند آینههایی تمامنما برای نمایش اسامی خدا باشند! بله؛ امام؛ انسان کامل و همان آینهی تمامنمای اسامی خداست؛ او که هم جنبهی مادی و طبیعی دارد و هم جنبه الهی و آسمانی.
قصه از اینجا شروع شد که فهمیدیم قرار ملاقات داریم اونم توی شهری که برا اولین بار واردش شدیم! شهری با خیابونای پیچدرپیچ فراوون و احتمال جدّیِ گم شدن! نقشه دقیقی دستمونه اما وقت کمه و نباید لحظه ای دیر بجنبیم. البته از اینم نباید غافل شد که شیاطینی تو مسیر وجود دارن و برا اینکه ما به قرار نرسیم دست به هر کاری میزنن!
همه هستی برای بشر آفریده شده، و هدف از خلقت انسان، «شناخت خدا و بندگی» است. حالا آیا واقعا بندگی ما همانی است که موردنظر خداست؟!
ما سفره را پهن می کنیم برای اینکه مهمان غذا بخورد، اگر غذا نخورد، سفره را جمع می کنیم.
پس چرا خدا، سفره ی عالم رو جمع نمی کنه؟!
به همون دلیلی که واسه انتخاب رشته «استاد راهنما» گذاشتن، و به همون دلیلی که واسه پایاننامه «استاد مشاور» مشخص کردن، و به همون دلیلی که برا راهی شدن به یه تور مسافرتی «بَلَدچی» میفرستن… به هزار و یه دلیل، واسه راههای حساس و پُر پیچ و خم دنیا نیاز به «راهنما، استاد مشاور و بَلَدچی» داریم…
وظیفه و مقام امامت، راهنمایی انسانها برای رسیدن به سر منزل مقصوده، پس تا راه و راهرو و منزل برقراره، راهنما هم لازمه و هست، حتی اگه رو کرهی زمین دو نفر باشن، شک نکن که یکیشون امام و راهنماست…
وقتی انسانها به درون خود مراجعه میکنند، میبینند همه در پی انسانی شریف میگردند و وجودش را آرزو میکنند…
به عبارتی شاید زبانِ دلمان این باشد که: آیا هست کسی که خلاف نکند؟ دچار غفلت یا فراموشی نشود؟ نه تنها دستش بسمت آلودگی نرود که حتی اندیشه اش هم از گناه، اشتباه و خطا مصون و محفوظ باشد… آیا هست کسی که در انجام کارهای فردی و اجتماعی الگویی بهترین باشد؟ پایی بر زمین و جایی در آسمان داشته باشد…
پاسخ منطقی و جالب خودِ امام زمان علیه السلام را بخوانید:
سعد بن عبدالله میگه [ در منزل امام عسکری بودم] از فرزندش مهدی علیه السلام پرسیدم: چرا مردم نمیتوانند امامشان را خودشان انتخاب کنند؟
ایشان پرسیدند: «مُرادَت امام صالح است یا فاسد؟» گفتم منظورم امام و پیشوای صالح است. فرمودند: «شما که از درون افکار دیگری اطلاع ندارید، آیا ممکن است مردم کسی را برگزینند که اندیشه ی فساد در سر دارد؟» عرض کردم: بله. آنگاه حضرت فرمودند: «علتش همین است. البته پاسخهای دیگری هم دارد، اما من آنگونه گفتم که عقلت به اطمینان برسد.»
هشام گفت: در مجمع عمومی او [عمرو بن عبید، که منکر امامت بود] در مسجد بصره، شرکت کردم و از او پرسیدم: آیا تو چشم داری؟ گوش داری؟…
گفت: چه سوالهای نسنجیده و نابخردانه ای داری! گفتم: سوالهای من همین است، شما پاسخ دهید و بگذارید من پرسشهایم را مطرح کنم. گفت: بله؛ چشم، گوش و اعضا دارم… گفتم: عقل و قلب هم داری؟ گفت: بله.