اون اشرافی که قمر بنی هاشم داره که حالا باید در موردش صحبت بشه که این چرا این دوبال الان دیگه وقتش نیست که در موردش صحبت بشه؛ اشراف او از همه اینها بالاتره چون انقطاع او از همه بالاتر بود؛ هیچ شهیدی اینطور به انقطاع نرسید لحظه شهادت؛ اینجور شرمنده نشد در لحظه شهادت؛ همه شهدا با افتخار رفتند؛ تنها شهیدی که به اباعبدالله گفت: آقا منو به خیمه برنگردون؛ من روم نمیشه این بچهها رو ببینم؛ من وعده آب دادم.
با خودم فکر میکردم رهبر عزیز انقلاب صحنه دست بریده حاج قاسم رو وقتی دیدند؛ چه حالی بهشون دست داده؟ گفتم لابد حال جدشون سیدالشهدا…وقتی دست قلم شده قمر بنی هاشم رو دید که گفتند: هی به صورت میمالید؛ لذا گفتند: در قیامت فاطمه زهرا اسباب شفاعتش یکی اینه: یدانِ مقطوعتان این دو دست بریده رو میاره؛ بهشتیها رو این دست تعیین میکنه؛ این دو دست بریده معلوم میکنه کیا اهل هدایت بودند؛ دست علمداره…قوت سپاه بوده لذا این دست وقتی بریده شد اباعبدالله رو کرد به لشگر دشمن فرمود: قَطَعتُم عَضُدی بازوی من رو بریدید.
با خودم گفتم حضرت آقا حتما خیلی آبروداری کردند؛ نگذاشتند اشک پرده در بشه در این مصیبت؛ در این غم؛ چون خود حاج قاسم میفرمود: وقتی خبر حاج عماد رو به سید حسن دادند؛ سید حسن، سید حسن نصرالله در هم شکست؛ فرو ریخت؛ با خودم گفتم لابد حضرت آقا هم وقتی امروز با این خبر مواجه شدند همچنین حالی پیدا کردند؛ حال او که از جدشون سیدالشهدا بالاتر نیست؛ سیدالشهدا در هم شکست با شهادت قمر بنی هاشم؛ حتما آقا هم در هم شکستند؛ هرچند آبروداری کردند در برابر دشمن؛ با عزت صحبت کردند؛ خدا میدونه در دل آقا چه غوغایی است بعد…
خود آقا تازگی فرمود: هنوز وقت شهادت شما نیست؛ جمهوری اسلامی حالا حالاها به شما نیاز داره؛ تعبیری بود که آقا در مورد حاج قاسم به کار بردند.
نمیدونم چه حالی آقا پیدا کردند؛ فقط شاید بشه تشبیه کرد به همون حالی که اباعبدالله بالا سر قمر بنی هاشم رو کرد؛ فرمود: الانَ إنکَسَرَ ظَهرِی( 1) الان کمر من شکست؛ (وَ قَلَت حیلَتی و شَمَتَ بی عَدوی) ببین زبون دشمن باز شده؛ هلهله میکنند؛ ببین جشن گرفتند؛ پایکوبی میکنند؛ خوشحالند؛ بیانیه میدهند؛ رئیس جمهور کثیف آمریکا پرچم آمریکا رو توئیت کرده به علامت پیروزی که ما این سردار بزرگ رو کشتیم.
اینا غم و غصه اباعبدالله بود؛ اینور کمر او شکسته اونور سپاه دشمن داره هلهله میکنه؛ لذا بعضی گفتند: زینب تا باخبر شد؛ اومد تو خیمهها شروع کرد گوشوارهها رو از گوش بچهها درآوردند…دیگه این سپاه بی علمدار شده؛ لذا اونجا ناله میزد زینب: وا قِلَة ناصِرا وای از بی یاوری… بی یاور شدیم؛ تک و تنها شدیم…
در کربلا یک بار اباعبدالله، اباعبدالله با اون روحیه، با اون صلابت که مرکز امید، معدن انرژی و شجاعت، گفتند: یک بار اباعبدالله روضه خوند در خیمهها؛ در مقاتل معتبر نقل کردند؛ گفتند همین که برگشت سمت خیمهها؛ ستون خیمه عباس رو که کشید این زن و بچه دور اباعبدالله رو گرفتند؛ آقا فقط بگو در میدان چه خبره؟
میگه حضرت فرمودند: همه جمع بشید براتون گزارش کنم چه دیدم؛ شروع کرد یکی یکی تعریف کردن؛ از دست بریده گفتن؛ از مشک دریده گفتن؛ اینا به سر و صورت کوبیدند؛ لحظات آخر، شما رو به خدا این تیکه روضه رو هم داشته باشید محضر امام رضا، روز جمعه، که دل امام رضا هم امروز غصه دار و جریحه داره.
لذا گفتند: وقتی اباعبدالله اومد خیمه امام سجاد برای وداع؛ به حسب ظاهر امام، امام سجاد به حسب ظاهر، به مقام ملکی خودش خبر نداره تو میدان چه خبره؛ لذا اباعبدالله فرمودند: پسرم، اومدم برای خداحافظی؛ عرض کرد که مگه چی شده پدرجان؟ فرمود که: دیگه وقت رفتن من رسیده.
جمله امام سجاد رو ببینید تا عمق روضه رو بفهمید؛ وقتی اباعبدالله میگه وقت رفتن من رسیده؛ یعنی دیگه کسی نمونده غیر از من.
بین این همه آدم امام سجاد فقط سراغ یک نفر رو گرفت؛ عرض کرد: یا أبتاه، أین عَمی العَباس؟( 2) مگه عمویم عباس تو میدان نیست؟
فرمود: نه پسرم،(إنَّ عَمَکَ قَد قُتِل) عموت رو کشتند؛ میگه امام سجاد تکیه به عصا داشت؛ افتاد! که بی یاور شدیم؛ بی کس و کار شدیم؛ اینجا مقتل میگه که امام سجاد تکیه به عصا داد بلند بشه؛ حضرت فرمودند که: چه میکنی پسرم؟ عرض کرد: بابا جان نمیتونم بی یاوری شما رو ببینم؛ اجازه بدید با همین حال به میدان برم؛ فرمود: عزیزم تو باقیمانده این سپاهی؛ تو باقیمانده این نسلی؛ تو رو خدا نگهت میداره در این خیمه؛ وقت خداحافظی من با تو رسیده و من به میدان میرم.
اینم بگم عرض من تمام؛ گفتند در شهر شام وقتی که این سرها رو به نیزه زده بودند و وارد شهر میکردند؛ سهل ساعدی میگه؛
میگه: من نگاه انداختم به این سرهای بر نیزه؛ اولین سری که وارد شد؛ می شناختند؛ مدینه این خانواده رو میشناخت؛ میگه اولین سری که دیدم وارد شهر شد؛ سر قمر بنی هاشم بود؛ پشت سر قمر بنی هاشم سر اباعبدالله بود.
بعد میگه دیدم؛ شما رو به خدا این روضهها رو ببینید چقدر حرف تو این مطالبه. میگه دیدم ابوالفضل العباس که سر به نیزه داره اینقدر باشکوه و باصلابته انگار داره لبخند میزنه به این لشگر شامیان؛ اصلا ذرهای عجز از این چهره نمیباره.
سِرّش چی بود این سر جلوتر بود؟ انگار قمر بنی هاشم از عالم برزخ این شهید داشت مدیریت میکرد؛ خودش با اون دست توانمند، با اون بال قدرتمند که این سر جلوتر باشه؛ اگه سنگی پرتاب میشه به سمت سر اباعبدالله به سر عباس بخوره.
علی لعنة الله علی القوم الظالمین
1: بحار الأنوار، ج45، ص: 41
2: معالى السبطين، ج 2، ص 20 – 21