سئوال:
چرا بعد از قتل عثمان، وقتی مردم رفتند به امیرالمومنین (علیه السلام) گفتند شما خلیفه ما باش، ایشان قبول نکردند؟
پاسخ:
خود امیرالمومنین علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه در دو جا جواب این سوال را داده :
1- خطبه ایه معروف به شقشقیه؛ تنها خطبهای که حضرت اونجا به صراحت از خلافت و خلفاء از هر سه تا خلیفه قبلی و کارکردشون و میزان کارشون اسم بُرده، اونجا هم حضرت به انگیزه قبول خلافتِ با تاخیر اشاره کرده که وقتی مردم آمدند سراغ حضرت، مردم درخواست کردند از حضرت که حضرت قبول خلافت کنه، فرمود: دَعُونِی وَ التَمِسُ غَیرِی فَاِنّا مُستَقبِلُون اَمرًا لَه وُجُوهٌ بِاَلوانِ لا تَقُومُوا لَهُ القُلُوب وَ لا تَسقُطُ عَلَیه العُقُول وَ إنَّ الافاقَ طَعامَت وَ المَهَجَّةَ قَد تَنَکَّرَت مرا واگذارید و به سراغ شخص دیگری بروید زیرا ما به استقبال وضعی میرویم که چهرههای مختلف و جهات گوناگون دارد. یعنی اوضاع پیچیده و مبهم است. دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمیماند. ابرهای فساد جهان اسلام را تیره ساخته و راه مستقیم ناشناخته مانده.
بلی حضرت خود را خلیفه بر حق میدانست اما بعد از قتل عثمان که آمدند مردم با ازدحام در خانه حضرت و چندبار هم آمدند (که آمدن با شور و حماسه و ازدحام فوقالعاده اونها را هم علی(ع) در چند جا نهجالبلاغه ترسیم کرده) با شور و هیجان و ازدحام فوقالعاده آمدند از حضرت درخواست کردند که حضرت قبول خلافت کنه ولی این کِی بود؟ حدود ربع قرن از رحلت رسولالله(صلی الله علیه وآله) گذشته بود، سیره رسولالله، فراموش شده بود! رفاهطلبیها آمده بود! عدالت فراموش شده بود! بدعتها آمده بود! جوانها و نسلهای بعدی به اون فرهنگ بعدی آشنا شده و خو گرفته بودند! در یک تعبیر کوتاه جسارت نباشه – به تعبیر ما میخوام عرض کنم – به نظر حضرت دیر شده بود، کار از کار گذشته بود، بله حضرت خود را امام میدانست، خلیفه بر حق میدانست ولی خلافت که اصالت نداره، موضوعیت نداره، طریقیت داره. امامت برای هدایته، امامت برای اداره جامعه است، امامت برای تداوم رسالت پیغمبراسلامه، ولی وقتی زمینه اینها منتفی بشه، اصلا یک وضعی پیش بیاد حضرت بخوادم قبول خلافت کنه، فردا چوب لای چرخ حکومت بذارند، این دیگه اون مقصود عملی از امامت، حاصل نمیشه، تحلیل حضرت این بود که اگر حکومت رو قبول کنه اون اهداف بلندی که حضرت در نظر داره و میخواد برگرده به فردای رحلت رسولالله، او اوضاع دیگه برنمیگرده، یعنی یه عدهای نمیگذارند برگرده! یه عده هم تاب تحمل او را ندارند! حضرت فرمود که دلها بر اون امر استوار، و عقلها ثابت نمیماند! بعدش هم دیدیم حتی بعضی از خیرخواهان حضرت، تاب عدالت علی رو نداشتند، مردم با بیعدالتی و تبعیض خو گرفته بودند! داد امثال عبدالله بن عباس و مالک اشتر بلند شد، گفتند یا امیرالمومنین، شما از روز اول شمشیر را از رو بستید، اگه میخوای عدالت را اجرا کنی، معاویه میخره سران قبایل را با پول، با زر و سیم، معاویه بزرگان را میخره با پول، اینا رو جذب میکنه (از روی خیرخواهی می گفتند) که حضرت اون بیان معروف و طلایی و جاویدشون رو اونجا فرمود که أتَامُرُونِی أن اَطلُبَ نَصرَ بِالجُور آیا به من توصیه میکنید که من پیروزی را با زور و در پرتو زور جستجو کنم به خدا هرگز اینکار را نمیکنم ما اَمَّ نَجمُ فِی السَّماءِ نَجما تا دنیا دنیاست و ستارهای در آسمان ستارهای رو دنبال میکنه من اینکار را نمیکنم، اگر مال شخصی ام بود مساوی تقسیم میکردم چه رسد به اینکه بیتالماله!
حضرت همه اینها را پیشبینی میکرد، تحلیل حضرت این بود که کار پیش نمیره و لذا فرمود دَعُونِی وَ تَنصُب غَیرِی مرا رها کنید و برید دنبال یکی دیگه، حضرت در ادامه خطبه میفرماید شاید برای شما وزیر باشم بهتر از این باشد که امیر باشم، من مشاور شما هستم، حمایت میکنم، پشتیبانی میکنم و مضایقه نخواهم کرد از همکاری، اگر برای شما وزیر باشم بهتره تا امیر باشم، و شما اگر فرد دیگهای را امیر کنید شاید من از همه شما بهتر از اون شخص اطاعت کنم، برید کسی دیگه رو به خلافت برسونید، دیر آمدید. انگیزهای که حضرت قبول نمیکرد این بود، حوادث آینده هم نشان داد که تحلیل حضرت کاملا درست بوده و صد در صد صحیح بوده، با جامعهشناسی که حضرت داشته و خودش در بطن و متن همه حوادث بود دیگه، که در رأس معترضان برخلاف ضابطه عمل کردنها بود حضرت، به این دلیل حضرت قبول نکرد.
چند روز رفت و آمد داشتند، بعد از قتل عثمان حدود سه الی چهار روز مردم بدون خلیفه موندند، بلاتکلیف موندند و اونجور که تاریخ حکایت میکنه چند بار هم مردم از علی (علیه السلام) مایوس شدند رفتند سراغ اشخاص دیگه، اونام قبول نکردند، اونا چرا قبول نکردند؟ چون میدونستند حَنای اونها با وجود علی، رنگ نداره، وگرنه اونا دلشون برای خلافت پَرمیزد، اونام قبول نکردند و باز مجددا آمدند محضر حضرت، با اصرار و تاکیدها ظرف سه چهار روز یا چهار پنج روزی که رفتند آمدند، اونم با اون ازدحامی که اشاره کردم که میفرماید «جوری آمدید به در خانه من، مثل شتران تشنهای که چوپان افسار از سرشان بردارد و اینها را رها کند بر سر چشمه آب، این شتران تشنه چطور به همدیگه تنه میزنن، فشار میآورند، چطوری به همدیگه مهلت نمیدن، شما به سرچشمه ی عدالت من اینجوری هجوم آوردید، به همدیگه تنه میزنید، اینقدر فشار میآوردید خیال میکردم همدیگه رو میخواید بکشید، به طوری که پای من زیر پای شما موند وُطِیء الحَسنان – حالا حسنان بعضیها میخونن یعنی حسن و حسین(علیهماالسلام) زیر پام موندند، این را بعضی از شارحین نهجالبلاغه استنباط میکنند میگن که حسن و حسین (علیهماالسلام) دور و بر 30 سال سن داشتند بچه نبودند زیر پا بمونند، ابن ابی الحدید میگه – حَسنان یعنی انگشتان پای من زیر پای دست شما موند و عبا از دوش من افتاد…» معلوم میشه که خیلی مردم با شور و علاقه زایدالوصفی هجوم آوردند در منزل، تنها امیدشون برای اصلاحات و خلاصه جبران گذشتهها بوده، حضرت بعدها این خطبه را در مقام گله میفرماید که یاد اینها میآورد که همینا بریدند که قلباشون ثابت نموند، دلهاشون سالم نموند همون پیشبینی حضرت عملی شد، اون زمان حضرت گله میکنه که چرا همکاری نمیکنید مگر من نگفتم که دیر شده برید سراغ کس دیگه، این شما بودید که آمدید دست من را باز کردید من دستم را بستم، دست من را دراز کردید برای بیعت من دستم را عقب کشیدم. اینا رو حضرت بعدها در مقام گله بیان میکنه، اینا که رفتند آمدند حضرت تحمل کرد با تمام این ارزیابیهای درستی که از اوضاع داشت، حضرت نهایتا احساس وظیفه کرد، خودش تصریح میکنه در خطبه شقشقیه که من احساس وظیفه کردم، شما حجت را بر من تمام کردید و اگر نبود که شما حجت را بر من تمام کردید و اعلام آمادگی نمودید و دیگر اینکه خداوند متعال، پیمان گرفته که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم صبر نکنند و در برابر او سکوت نکنند، اگر این دو تا نبود من خلافت را قبول نمیکردم، متن بیان حضرت اینه، حضرت در فرازی از خطبه شقشقیه فرموده: سوگند به همون خدایی که حبه رو شکافت و انسانها را آفرید، نبود که این حاضرین آمدند در خانه من، و مُصرّانه تقاضا کردند، اگر اینطور نبود، با وجود این پیروان و یاران که اعلام یاری کرده بودند، حجت بر من تمام شد و اگر نبود اون پیمانی که خدا از علماء گرفته که بر پرخواری ظالم و گرسنگی مظلوم صِحّه نگذراند و این را تایید نکنند…
جامعه، جامعه زمان رسولالله نبود، جامعه دو قطبی شده بود. ظالمین چپاولگران بیتالمال، غارتگران بیتالمال بارشون رو بسته بودند کاخشونو ساخته بودند؛ زندگی مجلل و اشرافی برای خودشون درست کرده بودند، در حالی که مجاهدین، فقیر و گرسنه از مرزها حمایت میکردند، حضرت فرمود اگر این نبود، افسار شتر خلافت را به گردنش میانداختم، آخرش را با کاسه اولش سیراب میکردم، من که اصرار نداشتم و خلافت برای من جاذبهای ندارد، خود خلافت برای من مطرح نیست.
علاوه بر اون حضرت به انگیزه اجرای عدالت و با این تحلیل که حجت بر ایشان تمام شده، برخلاف میل قلبیش و برخلاف تشخیصش از اوضاع، خلافت را قبول کرد، میخوام اضافه کنم – همینجور که اشاره کردم – حرف امیرالمومنین درست بود و ارزیابی حضرت از اوضاع درست بود، دقیقا همینجور که حضرت فرموده بود اتفاق افتاد، غارتگران بیتالمال اون کسانی که سیر شده بودند، ظالمان سیر، چوب لای چرخ حکومت گذاشتند نگذاشتند حکومت حضرت تثبیت بشه!
من از فرصت استفاده میکنم، میخوام این توضیح را در اینجا عرض کنم شاید بسیاری از مردم توجه نداشته باشند که جنگ جمل – اولین جنگی که بر حکومت حضرت تحمیل کردند – کِی اتفاق افتاد؟ بررسی دقیق تاریخ این جنگ اینه که بیش از 6 ماه از آغاز خلافت حضرت نگذشته بود یعنی ببینید دیگه چه اتفاقی افتاد!
یعنی انقلابی صورت گرفته بود، یه شورش همگانی در کشور اتفاق افتاده بود، و یک حرکت خونین، خلیفه وقت (عثمان) به دست مردم کشته شده بود و اوضاع بهم ریخته بود – انقلاب خودمون رو در پیروزی انقلاب اسلامی عزیزان دیدند، انقلابی که در یک کشور اتفاق میافته زیر و رو میشه اوضاع، و برگردوندن اوضاع به حال عادی خیلی مشکله – و این انقلابیون که حضرت را به خلافت رسونده بودند، به دنبال اصلاح بودند و اصلاحات میخواستند، از دست نمایندگان و کارگزاران عثمان ناراضی بودند، که حکمشون عوض بشه، فکری برای بیتالمال بشه، فکری برای رفاه مردم بشه، فکری برای عمران و آبادی بشه، حضرت شب و روز داشت تلاش میکرد، اوضاع را رو به راه کنه، تو این گیرو دار که حضرت دیگه شب و روز نداشت، فرصت سرخاروندن نداشت، گفتند آقا بصره سقوط کرده و اینا رفتند بصره رو گرفتند، حضرت اینا را پیشبینی میکرد. چوب لای چرخ حکومت میگذارند.
نکته دیگهای که بسیار غمانگیزه، خیلیا بهش توجه نکردند – من این را در بعضی از کلاسهام وقتهایی که وضع مزاجیم موافق بود میتونستم کلاس برم، به طلاب عزیز میگفتم – نکته غمانگیزی که وجود داشت این بود که کاری کردند که این حدود 4سال و 6ماه که حضرت حکومت کرد، مردم شیرینی این حکومت را نچشند! شیرینی عمران و آبادی زمان علی(علیه السلام) را نچشند! شیرینی رفاه را نچشند! کاری کردند از حکومت کوتاه مدت حضرت چهره ی سیاه، چهرهای که حاصلش خون بود، حاصلش جنگ بود، حاصلش خانوادههای بیسرپرست بود، حاصلش کشته شدن مسلمانان بود، حاصلش تلفات جنگ جمل بود، جنگ صفین بود، جنگ نهروان بود، جنگ خوارج بود، کاری کردند که جذبه ی بیرونی که حکومت حضرت داشت، حکومت خون باشد، حکومت سیاه باشد، رهاوردش جز یتیمی بچهها نباشه، جز بیوه شدن زنها نباشه، جز خراب شدن خانهها نباشه. این با طراحی بود، نگذاشتند حضرت به اون آرمانهای بلند برسه!
در اینجا یه وقت تَوَهّم نشه، مبادا دچار اشتباه بشیم که حکومت حضرت با تمام اون گرفتاریها بسیارنعمت بزرگی بود، برکات داشت، ثمرات داشت و بعد از حکومت خود رسولالله نمونهای از حکومت اسلامی حضرت در عمل را پیاده کرد، معیارها را مشخص کرد، ملاکها را مشخص کرد، ملاک انتخاب کارگزاران جا افتاد برای مردم، ملاک توزیع ثروت بعد از رسولالله که فراموش شده بود جا افتاد، ملاک برخورد با مردم جا افتاد، ملاک حکومتداری اسلامی جا افتاد، اینا همه مال زمان حکومت امیرالمومنین (علیه السلام) بوده. زمینهای فراهم شد، سرچشمه بزرگ، معرفت و عرفان و حکمت را امیرالمومنین به یادگار گذاشت برای مسلمانان و نسل آینده و بلکه برای همه ی مردم دنیا. یعنی میخوام عرض کنم یه وقت نگیم حکومت حضرت ثمرهای نداشت، نه حکومت حضرت ثمره داشت. پیشبینیهای حضرت به وقوع پیوست و درست بود گرچه با تلاش بسیار و خون دل خوردن ها، ثمرات اینچنینی ای حاصل شد.
برگرفته از فایل صوتی رادیو معارف، شبهات تاریخی، جلسه دوازدهم، استاد مهدی پیشوایی