access_alarm 1394/09/02

تنهـــــــاترین انسان…

آدم های عادی تنها می شوند به این دلیل که اطرافیان خود را از دست می دهند، اما زندگی رهبران ماجرایی متفات دارد؛ آنها این قابلیت را دارند که حتی با حضور انبوه پیروان و در میان سیل جمعیت طرفداران خود، تنهــــــا بمانند!
در حقیقت آنها به این دلیل که رهبر محسوب می شوند تنهایی ِمردم عادی را پشت سر گذاشته اند، گرچه همیشه افرادی در کنارشان هستند که باعث شود تنها به نظر نرسند

اما همواره با سطح عمیق تری از تنهایی، دست و پنجه نرم می کنند!
سرخوشی رهبران زمانی ست که وفاداری پیروان و یاری رساندن دائمی آنان را احساس کنند و بدترین رویداد برای آنهــا خیانتی است که [اگر از سوی سربازی ساده سر بزند بسیار قابل تحمل تر خواهد بود تا اینکه] توسط نزدیکان آنها انجام شود!
ـ ـ ـ
بر این اساس یک رهبـــــر وقتی تنها می شود که احساس کند هیچ کس نمی تواند و یا نمی خواهد به او کمک کند و ملال انگیزتر از آن اینکه دریابد در راهی که در پیش گرفته کسی با او همراه نیست و آنان که گرد او می گردند گرچه قصد کمک دارند، اما در عمل او را یاری نمی رسانند!
متاسفانه تاکنون تاریخ بارها چنین سرگذشتی را بر رهبران شهادت داده…
ذهن شیعیان، بیش از آنچه تصور شود با مفهوم تنهایی رهبر خود آشناست و وجدان آنها بیش از آنچه بتوان آن را ادا کرد از این واقعیتِ مستمر شرمسار است! آنان حتی اگر قرن ها با زمانه ی علی فاصله داشته باشند اما می توانند از لا به لای سخنان او با مردم کوفه ذره ای از عمق تنهایی اش را حس کنند…
ـ ـ ـ

این اوست که وقتی تهاجم یاران معاویه به شهر انبار و غارت آن را می شنود، تنها و پیاده به سوی پادگان نظامی نخیله گام بر میدارد و با مردمی که به وعده اش فریاد لبیک سر برآوردند چنین سخن می گوید که «شما از انجام کار خود در مانده اید! چگونه کار دیگری را برایم کفایت می کنید؟! اگر مردم پیش از من از ستم حاکمان می نالیـــدند، امروز من از رعیتِ خود می نالم! گویی من پیرو و آنان حکمرانند و من محکوم و آنان فرمانروا !! »

و وقتی سخنش به اینجا می رسد دو نفر به سوی او می آیند و یکی از آنان می گوید: «من جز خودم و برادرم هیچ ندارم، فرمان ده تا هر چه میخواهی انجام دهم» و می شنود «شما کجا و آنچه من می خواهم کجــــــا؟!»
ـ ـ ـ

و این اوست، هنگامی که به سپاهیان خود می گوید «با کمک چه کسی بجنگم و به که اعتمـــــاد کنــــم؟ من میخواهم با شما بیمـــــاری ها را درمـــــان کنـــــم اما شما خود، درد منید؟» آری! این صدای پر ناله ی اوست در روزهای پایانی عمرش که: أین عمار؟… أین ذو الشهادتین؟….

و ماجرای تنهایی تنهــــــاترین انسان در این عصر، متفاوت است؛ گویی انسان ها امام را فراموش کرده اند و یا با خودخواهی ها او را در عمیـــــق ترین تنهایی ِتجربه شده ی بشر فرو برده اند و تا آن زمان که این بی تفاوتی ها و یا خودبینی ها ادامه یابد، امــــام ظهور نخواهد کرد…

ــــــــ‌منابع‌ـــــــــــــــــــــــــــ
نهج البلاغه،حکمت۲۶۱
نهج البلاغه،خطبه ۱۲۱ و ۱۸۱

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *