access_alarm 1394/08/24

همه زندگیمُ مدیون یک کفتر باز هستم !

سید ابوالحسن هاشمی از شاگردان میرزا جواد آقای ملکی تبریزی میگفت همه زندگی معنوی خودمُ مدیون یک کفتر بازم! ایشون داستان زندگیش رو این چنین تعریف میکنه:

کفتربازی همسایه ی ما بود. تمــــــام همسایه ها از دستش در عذاب بودند. ازش شکایت کردیم. چندبار بازداشتش کردند. چند بار هم کبوترهاش رو سر بریدند! باز دست بردار نبود. همسایه ها از من به عنوان کاسب مذهبی محله خواستند باهش صحبت کنم. بهش گفتم: تو دیوانه ای؟! چرا دست بردار نیستی؟ برگشت گفت: میدونی؟ من عاشقم، عشق کبوترهام وجودم رو گرفته؛ همه ی وجودم شده کبوتر! پر که میزنن منم پر میزنم! چشم و دلم با اونا پرواز میکنه…

در نهایت بهم گفت:  تو که دم از خدا میزنی، اینطور عاشق هستی؟! من لرزیدم. مریض شدم و افتادم خانه. یک هفته نتونستم چیزی بخورم. حالم که بهتر شد تجارت رو رها کردم، رفتم نجف طلبگی.

 

ناگفته های عرفان، ص۱۲۸

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *