access_alarm 1394/08/14

او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد…

حتما بخون معرکه ست
مرحوم حاج اسماعیل دولابی “واسه انتظار فرج” مثال زیبائی دارند که …
پدری چهار تا بچه ش رو گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده.
از اون‌جا نگاه می‌کرد، می‌دید که هر کدوم از بچه ها دارن چه کار می‌کنن، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعدا حساب و کتاب کنه.
یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازییادش رفت که آقاش گفته خونه رو مرتب کنید.
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد، خونه رو به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیذارم کسی این‌ جا را مرتب کنه.
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذاره، مرتب کنیم!!
اما اونکه زرنگ بود، نگاه کرد، ردّ تن آقاش رو دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا رو و می‌دانست آقاش داره توی کاغذ می‌نویسه.
هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین جاست
توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم…
اون بچه شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم و می‌دید این خوشحاله و ناراحت نمی‌شه.
وقتی همه جا را ریخت به هم، اون وقت آقا آمد.
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش
شرور که نیستی الحمدلله… گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده ، ردّ آقا رو ببین و کارای خوب کن…
خونه رو مرتب کن تا آقا بیاد…

الهی بالزینب
عجل لولیک الفرج…

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *