access_alarm 1394/08/26

عجیب بود آخه گاهی اون گونی تکان مشکوکی میخورد!!

لباسهای خیس به تنمون سنگینی میکرد…
همهمه ی بسیجی ها میان رعد و برق و شر شر باران گم شده بود…
گونی هایی رو که عراقی ها پله وار ، زیر کوه چیده بودنداز گل و لای لیز
شده بود و اسباب دردسر…
بچه ها از کت و کول هم بالا می رفتند که از شُر شُر باران خلاصی یابند و خودشان را به داخل غار بزرگ زیر قله برسانند..
انگار یه گونی،جنسش با بقیه فرق داشت.لیز و سُر نبود… بچه ها پا روش میگذاشتند،می پریدند اون ور آب و بعد داخل غار.
عجیب بود آخه گاهی اون گونی تکان مشکوکی میخورد!! شاید اون شب هیچ بسیجی ای نفهمید که علی آقا فرمانده شون
پله شده بود برای بقیه…
حدود یکی دو نفر هم که متوجه شدیم،دم غار،اشکهایمان با باران قاطی شده بود…

?شهیــد علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات وعملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین?

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *