access_alarm 1394/08/19

اینجا نوفل لوشاتو – پاریس

شب ولادت حضرت مسیح بود، مثل هر سال به هم تبریک می گفتیم… در زدند. مرد غریبه ای بود با گل و شیرینی… چنین رسمی تو محله مون نداشتیم! با لهجه ای شکسته بسته گفت:
– بفرمایید. هدیه آیت الله خمینی ست، عیدتون مبارک.
باور نمی کردیم. آیت الله خمینی؟! رهبر ایران…!

تصمیم گرفتم محبت شون رو جبران کنم. یکی دو روز بعد با چند شاخه گل، رفتم منزل ایشون. چیزی که می دیدم باور نمی کردم!! خونه ایشون پُر بود از گلهایی که مردم آورده بودن… چند تا از همسایه ها هم با من رسیدن. گلها رو بهشون دادیم، آیت الله یکی یکی اونها رو می گرفت و با لبخنــــدی که برای ما خیلی آشنا بود در گلدان می گذاشت… چقدر این لبخند برای ما آشنا بود؛ احســــــاس می کردیم مسیـــح ست که همسایه ی مهــــــربان مـا شده…

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *