یک روز از توقف امام در کربلا نگذشته بود که عمرسعد با چهارهزارنفر رسید! قُرَّة بن قیس رو احضار کرد و بهش گفت: «پیش حسین برو و انگیزه اش رو جویا شو»
قُرَّة بن قیس بسمت امام حرکت کرد. حضرت وقتی دیدن “قرة” داره میاد فرمودند: « اونو می شناسید؟» حبیب بن مظاهر گفت: «بله، او مردی از قبیلهٔ حنظله تَمیمی و خواهر زادهٔ ماست. اونو به خوش فکری می شناختم و گمون نمی کردم در این معرکه حاضر بشه!!»
قُّرة، پیام عمرسعد رو به امام رسوند، حضرت فرمودند: «اهل کوفه، به من نوشته اند که بیام اما اگه حالا از اومدنم خوش ندارن، برمیگردم»
حبیب بن مظاهر گفت: «ای قرّة بن قیس! وای بر تو! کجا بر میگردی به سمتِ ستمگران؟!! این مرد رو یاری کن…»
قرّة به حبیب گفت: پاسخ حسین رو برای فرمانده میبرم و بعد به حرفات فکر میکنم.
(رفت که فکر کنه! آخه مثلا خوش فکر بود!!!)
ـ……………………………..
منبع: دانش نامه امام حسین بر پایه قرآن و حدیث/ج۵/ص۳۹۴