access_alarm 1394/09/02

تاریخ پُر از تاریخه اینم یه نمونه دیگه نظر شما چیه؟!!

یک روز از توقف امام در کربلا نگذشته بود که عمرسعد با چهارهزارنفر رسید! قُرَّة بن قیس رو احضار کرد و بهش گفت: «پیش حسین برو و انگیزه اش رو جویا شو»

قُرَّة بن قیس بسمت امام حرکت کرد. حضرت وقتی دیدن “قرة” داره میاد فرمودند: « اونو می شناسید؟» حبیب بن مظاهر گفت: «بله، او مردی از قبیلهٔ حنظله تَمیمی و خواهر زادهٔ ماست. اونو به خوش فکری می شناختم و گمون نمی کردم در این معرکه حاضر بشه!!»

قُّرة، پیام عمرسعد رو به امام رسوند، حضرت فرمودند: «اهل کوفه، به من نوشته اند که بیام اما اگه حالا از اومدنم خوش ندارن، برمی‌گردم»
حبیب بن مظاهر گفت: «ای قرّة بن قیس! وای بر تو! کجا بر میگردی به سمتِ ستمگران؟!! این مرد رو یاری کن…»
قرّة به حبیب گفت: پاسخ حسین رو برای فرمانده می‌برم و بعد به حرفات فکر می‌کنم.

(رفت که فکر کنه! آخه مثلا خوش فکر بود!!!)

ـ……………………………..
منبع: دانش نامه امام حسین بر پایه قرآن و حدیث/ج۵/ص۳۹۴

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *