access_alarm 1394/08/26

پست نگهبانیش افتاده بود نیمه شب …

پست نگهبانیش افتاده بود نیمه شب
سر پست نشسته بود رو به قبله و اطرافش رو می پایید.
داشت با خودش زمزمه می کرد.
نفر بعدی که رفت پست رو تحویل بگیره دید مهدی با صورت افتاده رو زمین.
خیال کرد رفته سجده،هر چی صداش زد صدایی نشنید.
اومد بلندش کنه دید تیر خورده توی پیشونیش و شهید شده.

فکر شهادتش اذیتمون می کرد،
هم تنها شهید شده بود هم ما نفهمیده بودیم.
خیلی خودمون رو می خوردیم.
تا اینکه یه شب اومد به خواب یکی از بچه ها و گفته بود:
نگران نباشید،

همین که تیر خورد به پیشونیم
به زمین نرسیده
افتادم توی آغوش آقام حسین..

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *