چند سال پیش تلویزیون خبری رو درباره مزاحمت یه عده از مردای هرزه پخش کرد. اونا بعد از دستگیری اعتراف کردند که با ماشین شخصی به عنـــوان مسافر کش، توی میدان آزادی تهران از بین دخترا و خانومایی که چهره ی آرایش کرده و لباس کوتاه و تنگ تر داشتن رو به هوای مسافر کشی سوار میکردن و بعد اونا رو می دزدیدن و هر غلطی که می خواستند باهشون انجام میدادن، پولاشونم سرقت میکردن و آخرش توی جاده های بیرون شهر، رها میکردن!
بعضیا معتقدند باید آزادی باشه؛ توی این مملکت که همه مسلمون نیستن.. همه که به حجاب معتقد نیستن.. چرا باید زورکی روسری سرشون بکنیم؟ (و یه سری مسائل دیگه) …
شاید بشه گفت: وقتی تنها هستی میتونی آزاد باشی.
اما اوناییکه حرفشون: آزادی در جامعه است، در متن زیر [منصفانه و منطقی] تامل کنید:…
بلوز سفید تمیز و قشنگی با یه دامن سرخ تنش بود. جلوی آینه ایستاده بود و با وسواس موهاشو شونه می کرد. گفتم: «مزاحم شدم، جایی میخای بری…؟!»
گفت: «جایی که نه اما…» حرفشو نصفه گذاشت، موهاشو بافت و پشت سرش انداخت.
همینطور که با من حرف می زد سر و صورتشم مرتب میکرد. گردنبند ساده و زیبایی انداخت گردنش. ملیح شده بود. کم کم نگران شدم! نکنه مهمون داره؟! نکنه…؟!
آقا! این سرویس چنده؟ چقدر قشنگــه!
– قیمتی نداره خانم. ارزونه.
– چه جالب! من فکر کردم جواهره.
نه خانم! جواهر رو که تو کوچه خیابون دم دست جماعت ریخت و پاش نمی کنن! باید بری جواهر فروشی از هفت تا گاوصندوق و هفت تا بقچه درش بیاری…
خیلی می ترسید؛ می ترسید مبادا دزد به خونه اش بزنه و همه ی دارایی اش رو یک شبه به تاراج ببره! واسه همینم توخونه اش دزدگیر نصب کرده بود با درهای آهنی و قفل های ضد سرقت. هیچ دزدی جرأت نداشت به خونه اش قدم بگذاره… اما اون شب دزد به سراغش اومد و همه ی دار و ندارش رو برد!!! صبح نشده بود که همه ی اهل محل فهمیدن داستان فرار پسرغریبه با دخترش رو…
جوونی رو که متهم به قتل دختری بود، ازش پرسیدند: چطور شد که همچین جنایتی رو انجام دادی؟
گفت: من مجرد بودم، به هزار زحمت دیپلم گرفتم و رفتم دانشـگاه. اونجا هم چشمم به دخترای زیادی میفتاد که با لباسای چسب و بدن نما و با سروصورت آرایش کرده توحیاط دانشگاه قدم می زدن.. توی کلاس ها بودند.. رعایت هیچی هم نمی کردن! منم که هم جوون، هم مجرد… با دیدنشون خیلی تحریک میشدم و انصافا بهم فشار میومد!
پسرک با مادرش رفته بودند بازار، کفش بخرند. بمحض اینکه وارد مغازه شدند، چشم مادر به دختر نوجوانی افتاد که شالش در حال افتادن بود. یادش اومد که با دیدن هر منکری، تذکر دادن واجبه، مثل نماز و قضا نداره!
یعنی دو جنس مخالف نسبت به سودی که برای هم دارند، تعریف میشوند! طبیعتا اگر زیان و زحمتی مترتب باشد، آن کشش موضوعیت ندارد. کسی بخاطر کسی ایثار و فداکاری نمیکند، هر کس باید سودی برای دیگری داشته باشد!!! اگر سود، رقیق [ و کمرنگ ] شود، شخص ِ دیگری موضوعیت میابد!
ما افتخار میکنیم كه بانوان و زنان پير و جوان در صحنه هاى فرهنگى اقتصادى و نظامى، حاضر و همـدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن فعاليت دارند… و آنان كه توان جنگ دارند… براى دفاع از اسلام و كشور اسلامى [که از واجباتِ مهم است] شركت کردند…
چرا نسبت به محجبهها اینقدر کینه دارند؟!
چرا جریان سلطه از وجود پدیدۀ متین و انسانی و ارزشمندی مثل حجاب اینقدر میترسه؟! دختر محجبهای که به میل خودش، یک متر روسری روی سر خودش گذاشته رو از مدرسۀ دولتی اخراج میکنن!! چرا اینها اینقدر از حجاب [حتی در کشور خودشون] میترسند در حالیکه تصریح کردهاند پوشش آزاده!!!
چرا باید صراحتا جوانهای ما رو دعوت به هرزگی بکنند؟!