بدون تیتر!!

یه روز جناب میرزا تشریف آوردند و مقداری سبزی خریدند. بعد از نیم ساعت دیدم ایشون سبزی به دست به طرف مغازه برمی‌گردند! خیلی ناراحت شدم با خودم گفتم شاید سبزی ها خراب بوده و آقا پس آوردند. خیلی خجالت کشیدم! تو فکر بودم که چی بگم و در همین خیالات بودم که ایشون با اون قد خمیده و چهره ملکوتی شون وارد مغازه شدند و فرمودند: این سبزی ها رو از کجا برداشتید؟ عرض کردم: چطور مگه؟

آیا ۶۰۰هزار گوسفند میخواهی یا ۶۰۰هزار دینار یا ۶۰۰هزار کلمه؟

پیامبر اکرم به حضرت امیر فرمودند: علی جان! آیا ۶۰۰هزار گوسفند میخواهی یا ۶۰۰هزار دینار یا ۶۰۰هزار کلمه؟ عرض کرد: ای رسول خدا، ۶۰۰هزار کلمه. پیامبر فرمودند: ۶۰۰هزار کلمه رو در ۶ کلمه جمع کن:
۱. یاعلی! هروقت دیدی مردم به مستحبات مشغولند تو به کامل ساختن واجبات بپرداز…

چرا من مرگ رو دوست ندارم؟

در یک روز تعطیل، یکی از سرمایه داران تهران به دور از چشم مردم و بدون اطلاع خانواده میره به اتاق کارش (اتاق پشتی مغازه اش) تا پول هاش رو بشماره! شروع میکنه به شمردن اسکناس ها… در آخر، وقتی میخاد بیاد بیرون، می‌بینه در رو بسته و کلید رو پشتِ در جا گذاشته!! اتفاقا چند روز تعطیلی هم بود و او در کنار میلیونها تومن پول مُرد…

ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎی ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ

❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎی ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ

❷ ﺩﺭ فروتنی، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵٔ
❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ دوستی ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ
❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ
❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭی ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ
❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺎﺵ

ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﺪ…؟!

ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﺪ…؟!
ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ، ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ مَتّــه ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ… ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪّﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ!
ﭼﺮﺍ نمیزنین ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟؟ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ رﻭ ﺗﺤﻤﻞ می کنید، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ مَتّــه ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ … ﺧﺐ بهش ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ! ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟! ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ هستش؟ ﹏ !!!

آقا تعارف نداریم که! من خودمو یه آدم تحصیل کرده میدونم …

گفتم: آقا تعارف نداریم که! من خودمو یه آدم تحصیل کرده میدونم، ضمنا واسه جامعه هم فایده داشتم، نماز و روزه و واجباتم که دارم، حالا “من چطور خودمو از اون معتاد یا آدم فاسد بهتر ندونم؟!”
گفت: آیا احتمال میدی همون معتاد یا فاسد، تو زندگیش کارای خوبی هم کرده باشه؟ جوانمردی، کمک به دیگران…
گفتم: خب بله

شــهـ‌وتِ شنیدن!!

خیلی از ماها «شهوت شنیدن» داریم و دلمون میخاد موعظه های ناب بشنویم، دلیلش هم مشخصه؛ واسه کیف کردن و لذت بردن خودمونه!
ای کاش همین اندازه که شهوت شنیدن داریم «شهوتِ عمل کردن» هم داشتیم؛ اونوقت اعمال و رفتارمون خیلی تغییر می کرد…

ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ شخصی ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ…

ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ شخصی ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ
ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ: میﻓﺮﻭﺷﻢ

مدینهٔ فاضله یعنی این…

روزى حضرت اميـــر(عليه‌السّلام) از جلوی مغازه قصّابى ای مى‏گذشت و قصاب که گوشت خوبی داشت، گفت: ای اميرالمومنين! گوشت خوبى دارم مقدارى بخرید؟ امام فرمودند: پول آماده‏ اى ندارم. عرض کرد: آقا من صبر میکنم تا هر وقت داشتيد بدهيد؟
حضرت فرمودند: من بر خوردن گوشت صبر مى‏كنم.

این زخم ها را دوست دارم ،این ها خراشهای عشق مادرم هستند.

چند سال پیش در یك روز گرم تابستان پسر كوچكی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده كنان داخل دریاچه شیرجه رفت .
مادرش از پنجره نگاهش می كرد و از شادی كودكش لذت می برد . مادر ناگهان تمساحی را دید كه به سوی پسرش شنا می كرد.
مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد.پسر سر را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.

مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد. (داستان کوتاه و قشنگ)

مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند.

آدما باید مث آهن ربا باشن

آدما باید مث آهن ربا باشن
جاذبه شون بیشتر از دافعه شون باشه
البته مسلمون حتما باید آهن ربا باشه
وگرنه مسلمونی نکرده
اما شاید بگی:
“بعضی وقتا دافعه هم خوب چیزیه”

بعضی ها بوی ایمان میدن …

بعضی ها بوی ایمان میدن
بعضی ها ایمانشون بو میده
بعضی ها زندگی رو با ایمان میسازن
بعضی ها با سیمان

ساخت خونه از جنس عفاف …

برای ایجاد خانه ی علنی عفاف، مسائلی وجود داره… اما خانه های غیر علنی عفاف که داریم، البته بنده نمی شناسم ولی به گوشم زیاد رسیده… در مجلس هم یه خبرایی شده بود که پیرامون خانه عفاف، طرحی علنی بشه و تصویب بشه که بعد از سبک سنگین کردن، و بررسی جزئیات از آسیب شناسی و غیره… ان شالله اتفاق خوبی که به صلاح باشه بیفته

خلوت با زنی زیبا .. (داستان زیبا)

روزی تو همين مغازه نشسته بودم كه زنی بسيار زيبا كه تا اون روز، به اون زيبايی نديده بودم، پیش من اومد و گفت: « برادر! چيزی داری كه در راه خدا به من بدی؟»
منم كه شيفته زیبائیش شده بودم، گفتم: «اگه حاضر باشی با من به خونه‏ ام بيای و خواستهٔ منو اجابت كنی، هرچی بخوای بهت میدم»
زن با ناراحتی گفت: «به خدا قسم، من زنی نيستم كه تن به اين كارا بدم.» گفتم: «پس از پيش من برو» اونم رفت. اما مدتی بعد دوباره برگشت و گفت: «نياز و تنگدستی، منو به تن دادن به خواسته ات وادار كرده» منم بلند شدم مغازه رو بستم و بردمش خونه! …

حاجی قرائتی (بانکـــ)

حال کارمند بانک با دادن و گرفتن این همه پول تغییر نمیکنه، ما هم با اومدن و رفتن دنیا تغییر نکنیم.

همونطور که از دادن پول به بانک ناراحت نیستیم چون جاش محفوظه، از انفاق در راه خدا هم ناراحت نباشیم چون جاش محفوظه (نحل/۹۶)

اگه در پناه بانک، مال مون حفظ میشه، در پناه ایمان هم اعمال مون حفظ میشه.