همسر امام می فرمودند:
در این ۶۰ سالی که با ایشون زندگی کردم یک غیبت از این مرد نشنیدم! ما یک کارگری در منزل داشتیم که خیلی کاری نبود لذا اون رو تبدیل به یک کارگر بهتری کردیم. بعد از چند روز گفتم: آقا این خیلی کارگر خوبی ست. ایشان فرمودند: اگر با این جمله میخوای به من بفهمانی که قبلی خوب نبود این غیب است و من حاضر نیستم بشنوم.
گفتم: اگه بخوام با سر و وضع مرتّب تری به دانشگاه برم شاید ازم ایراد بگیرن! امام گفتند: اگه خواستن ایراد بگیرند، بگو خمینی گفته باید مرتّب به دانشگاه بری.
خونه مون دو طبقه بود، طبقه بالا جایی داشت واسه مطالعه، بیشتر اوقات بابام اونجا مطالعه میکرد. رفتم بالا تا صداشون بزنم دیدم در حال مطالعه خوابشون برده…
ترسیدم بیدارش کنم! گفتم شاید ناراحت بشه!
شخصی نقل میکنه: برای درس و بحث به شهر قم آمدم. شبی آقای بهجت رو خواب دیدم و تمام شبهات و سئوالاتم رو مطرح کردم و ایشان هم جواب دادند. فردای آن روز (که جمعه بود) رفتم به جلسه آیت الله بهجت، تا خوابم رو به ایشان بگم.
وقتی به آنجا رسیدم، آقا فرمودند: جواب سؤال هایت همان هایی بود که در خواب گفتم. تردید نکن.