شخصی را مدتی زندانی كردند و به او جرمش را نمیگفتند. روزی از سربازی كه برايش آب و نان آورده بود، درخواست كرد تا جرمش را به او بگويد. سرباز هم آهسته گفت: “شما جرم سنگینی مرتکب شده اید و مجازات خواهید شد. وسط روز اتومبیل شما از اتومبیل ولیعهد سبقت گرفته، شمارهٔ اتومبیلتان را برداشته اند.”
او یک روز که خیلی هم ناراحت بود به من گفت: « مادرجان! مرده شوره این سلطنت را ببرد که من، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام »!! ارتشبد نعمت الله نصیری که میومد خدمت محمدرضا و گاهی منم اونجا بودم میگفت: آمریکایی ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته اند! محمدرضا هم بهشون تقدیم میکرد!
مادرش درمورد رفتارهای خلاف پسرش، مینويسه:
محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود! یکبار در جوانی که با هواپیمای آلمانی مسافرت میکرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفتهانزا شد. این شرکتهای هواپیمایی زیباترین دختران رو میهماندار خودشون میکردند و همین مساله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود و پولهای زیادی صرف میهمانداران لوفتهانزا میکرد…!
هواپیمای اختصاصی” دائم بین پاریس و تهران در حال رفت و آمد بود… گاهی اوقات خیاط فرانسوی که فراموش کرده بود چیزی از پاریس بیاورد هواپیما را به فرانسه برمیگرداند تا براش آن چیز را بیاورد، در حالیکه مثل همان در اینجا هم بود. اين همه ريخت و پاش، غير قابل تصور بود!
در یک مجلس شام، محمدرضا یک سری جواهرات منحصر به فرد در دنیا، رو به “ژاکلین” هدیه داد!
محمدرضا از بچه گی ضعيف بود. “دكتر ايادی” هميشه به من اطمينان میداد كه جای نگرانی نيست و موضوع مريضی محمدرضا به خاطر شيطنت های زياد او و ضعف قوه باء است! خدا لعنت كنه “اسدالله علم” رو كه برای محمدرضا بساط شيطنت درست میکرد و باعث تحليل رفتن قوه پسرم ميشد…! به هرحال پسرم شاه بود و اگه شاه از شاه بودنش لذت نبره و شاهی نكنه چه بكنه؟!
…حالا این دو عینک روی میز شماست، هر کدام را که میپسندید بردارید و بر چشم بزنید…
[شاه]
“ملکه فُوزیه و ملکه ثُریا به دفعات شاه را تهدید کردند که اگر به زنبارگی خود در محافل خصوصی ادامه دهد از او جدا خواهند شد” (ماروین زونیس،شکستشاهانه،ص۱۰۸)
[امام]
“اسلام خواسته است زن مَلعَبه دست مرد نباشد، اسلام خواسته است زن و مرد ّحیثیّت انسانیشان محفوظ باشد” (صحیفهامام،ج5،مصاحبه بانشریهلبنانیاَمَل)
# عقد در قاهره (مصر) – عروسی در تهران (ایران)
# رضاشاه(پدر محمدرضا) دستور داد در مسیر راه آهن، همهٔ خونه های روستایی رو رنگ سفید بزنن و به اصطلاح مسیر عروس و خانواده اش رو نو سازی و تر و تمیز کنن..
# در جاهایی هم که قطار از شهر رد میشد طاق نصرت هایی با شکوه بستند و پارچه های خوش آمدگویی و مبارکباد آویزون کردن..
# میهمانان عروسی حدود هزار نفر یا بیشتر بودن… به همین خاطر از آلمان چند نفر متخصص برگزاری مهمونی استخدام کردن که به تهران اومدن و سور و سات مهمونی رو فراهم کردن..
اینکه میگن رضاشاه بی سواد بود و میخان اونو با این حرف تحقیر کنن حرف صحیحی نیست. رضا یک بچه یتیم بود و با سختی و مشقت بزرگ شد.
در آن زمان، تحصیل مخصوص طبقات درجه یک و مرفهین بود، تازه خیلی از آقازاده ها و شازده ها و بچه های از ما بهترون به واسطه اینکه نژادا خنگ بودند و معلم سرخانه داشتند هم سوادی بهم نمی زدند!
پس این ضعف رضاشاه نبوده که سوادی نداشت، بلکه قوت او بود که علیرغم بی سوادی، به اون مقام رفیع رسید و فرمانده کل شد.
رضاخان چندین زن رسمی داشت که اولین آنها به نام صفیه، اهل همدان بود. از او دختری به نام همدم السلطنه داشت که بعد از یکسال او را طلاق داد.
تاج الملوک؛ زن دوم رضاشاه، دختر یکی از افسران ارشد آذربایجان شوروی سابق بود که با رضا ازدواج کرد.