بی رحمی پنهان…

آیت الله بهجت(ره) می فرمودند: «آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم. خیلی به خود مغرور نشویم. این طور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه می بریم!» (درمحضربهجت/ج۱/ص۸۱)

گاهی وقتا ما آدمای بی رحمی هستیم ولی خودمون نمی دونیم! مثلا اگه صد نفر انسان بی گناه رو جلوی ما سر بِبُرند، میگیم: «بی خیال! فقط کسی ما رو اذیت نکنه و به ما آسیب نرسونه، عیبی نداره. ســر ما رو که نبریدند!»

شربت روح …

۲ قاشق صبح
۴ قاشق ظهر
۲ قاشق هم شب
[از شربت اول]

اگه خودمونو عالم و دانشمند میدونیم، بســم الله.

چند تا دستشویی بود، وارد شدم دیدم دستشویی اول کثیفه، رغبت نکردم. به دستشویی بعدی رفتم، در همین حین دیدم آقایی عرقچین به سر، وارد دستشویی اول شد! آستین بالازد و با شیلنگ آب اونجا رو تمیز کرد. دقت کردم ببینم کیه! سبحان الله… آقا سید روح الله بود!
چند روز بعد قرار بود از نوفل لوشاتو حرکت کنیم بسمت ایران و اون استقبال میلیونی…۱

«مَن جاءَ بِالحَسَنَه» یعنی چی؟

گفتم: آقا تعارف نداریم که! من خودمو یه آدم تحصیل کرده میدونم، ضمنا واسه جامعه هم فایده داشتم، نماز و روزه و واجباتم که دارم، حالا “من چطور خودمو از اون معتاد یا آدم فاسد بهتر ندونم؟!”
گفت: آیا احتمال میدی همون معتاد یا فاسد، تو زندگیش کارای خوبی هم کرده باشه؟ جوانمردی، کمک به دیگران…
گفتم: خب بله
گفت: احتمال میدی بعضی از کاراش، اونقدر پاک و مخلصانه بوده که خدا قبـــول کرده باشه؟
گفتم: خب؟!

چه خوب کارگردانیـ ـست.. شیـــ ـط‌ـان

این میگه: هو چه خبره؟ اون میگه: به توچه!
این: چـــرا داااد میزنی؟ اون: دلم میخــاد!
این: عددی نیستی! اون: بیشین بینیم باااا
این: ریز می‌بینمت! اون: زرشک!!

سلطان جنگل کیه؟! (حکایتی جالب)

شیر، به هر حیوانی میرسید، غُرّش ترسناکی میکرد و میگفت: «سلطان جنگل کیه؟!» حیوانهای بیچاره (از موش و خرگوش گرفته تا گرگ و روباه…) چهارستون بدنشون می‌لرزید و می‌گفتند: شما هستید قربان!

شیر هم کیف می‌کرد و رد میشد. تا اینکه به یه فیل رسید،

وقتی متکبران امت مرا دیدید بر آنها تکبر کنید

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمودند: وقتی متکبران امت مرا دیدید بر آنها تکبر کنید، چون این کار موجب ذلت و خواری ایشان است.
وَ إذا رَأیتُم المتکبّرینَ مِن أمَّتی، فَتکبَّروا علیهم فإنَّ ذلک لهم مَذلَّة وَ صِغار.

جوجه رو آخر پائیز می‌شمارند !!

او دانشمند بود، کلی شاگرد داشت، اهل عبادتم که بود، شده بود “نورٌ عَلی نور” دعا می‌کرد مستجاب میشد..

آنها در فساد غوطه ور بودند، هم فساد اعتقادی، هم فساد عملی! اهل جادو جَمبَــلَم که بودند، شده بودند “ظلمت عَلی ظلمت” پَست تر از اونــا نمیشد پیدا کرد..

تا لطافت حاصل نشده منتظر چیزی نباش ها!

من اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم میسوزد، یک کلمه میگویم خانوم ها، آقایون بشنوید، به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم اگر لطیف نباشید چیزی گیرتان نمی آید، خودتان را معطل نکنید، هی روزی چند تا اوقات تلخی در خانه راه می اندازد، عصبانی میشود، از اینطرف هم میخواهد بشود زبدة العارفین، عمدة المکاشفین، یک بار این قسم را با تمام وجودم خوردم، تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آید.

آیا ترسیدی فقر و نابینایی اش به تو سرایت کنه؟!

فقیر و نابینا بود، وارد مسجد شد. تا نشست، مرد ثروتمند با چهره ای اخمو و ناراحت، خودش رو جمع کرد و کمی فاصله گرفت..
پیامبر گفت: آیا ترسیدی فقر و نابینایی اش به تو سرایت کنه؟!
– نه یا رسول الله.
– آیا ترسیدی ثروتت بهش منتقل بشه؟!
– نه یا رسول الله.
– پس این چه حرکتی بود انجام دادی؟!