امام زمان که نمیاد آدمای مؤمن و عوام غیر مؤمن رو بکُشه؛ حتی ایشون نمیاد که گناهکارا رو بکُشه، بلکه خیلی از گناهکارها با اومدن ایشون، آدمای خوبی میشن؛
کشتن، قاعده ای داره! حتی قرار نیست بعضی از گناهکارایی که با اومدن ایشون هم خوب نشدند کشته بشن…
رفت پيش امام هادي ، گفت :” به من سخني ياد بدهيد كه با آن شما اهل بيت را بشناسم و زيارت كنم.
امام با مهرباني جواب داد:
“غسل كن،به حرم كه رسيدي شهادتين بگو و صد تكبير و بعد بگو … .”
ﻣﺴﺠـﺪ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺗﻮﻕ ﻣﺎﺳﺖ
ﺑﺎﻍ ﻭ ﺑﻮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﭘﺎﺗﻮﻕ ﺑﻌﺪﯼ
ﺍﮔﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﻧﻘﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺧﻄﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ
آقا اجازه خسته ام از این همه فریب / از های و هوی مردم این شهر نا نجیب
آقا اجازه پنجره ها سنگ گشته اند / دیوارهای سنگی از کوچه ، بی نصیب
آقا اجازه باز به من طعنه می زنند / عاشق ندیده های پُر از نفرتِ رقیب
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند / «فرهاد»های کینه پَرَستِ پُر از فریب …
یابن البدور المنیره
باید بروم برای دلت
که از ما گرفته
نماز آیات بخوانم…
یکبارِ دیگر جمعه ای با تو نیـــامد
یکبارِ دیگر شنبه های نارسیــــده …
حتما بخون معرکه ست
مرحوم حاج اسماعیل دولابی “واسه انتظار فرج” مثال زیبائی دارند که …
پدری چهار تا بچه ش رو گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده.
از اونجا نگاه میکرد، میدید که هر کدوم از بچه ها دارن چه کار میکنن، مینوشت توی یک کاغذی که بعدا حساب و کتاب کنه.
رفتم خونه امام
با عجله گفتم: “خانواده واموالم رو سپردم به شما”
امام گفت: چه خبر شده يونس؟
گفتم: بايد از اين جا فرار كنم!!
مردم را دور خودش جمع كرده بود، ميگفت زينب است؛دختر فاطمه بردنش پيشه خليفه . پرسيد: ” چطور جوان ماندهاي؟”
گفت:
“پيامبر دست كشيد بر سرم تا هر چهل سال يك بار جوان شوم.”
علي بن محمد آمد، رو به زن گفت:
نامش جُنیدی بود
از علمای ناصبی و دشمن سرسخت اهل بیت
به دستور معتصم (خلیفه)، معلم علی شده بود