به جای شعر «یه توپ دارم قلقلیه» به بچه هامون این شعر رو یاد بدیم
یه دل دارم حیدریه ، عاشقه مولا علیه ، من این دل ونداشتم ، از تو بهشت برداشتم ، خدا بهم عیدی داد ، عشق مولا علی داد…
یه دل دارم حیدریه ، عاشقه مولا علیه ، من این دل ونداشتم ، از تو بهشت برداشتم ، خدا بهم عیدی داد ، عشق مولا علی داد…
فرزند شما از ۷ سال تا ۱۴ سالگی عبد شماست و شما نقش خدای مهـــربون و رئوف رو بازی میکنيد. در واقع پدر و مادر نقش ارباب رو بازی میکنن؛ البته بچه بايد بدونه که خود اين پدر و مادری که ارباب هستند، عبد نيز هستند.
در گذشته، عالِمی بوده که مجبور بوده با فرزندش در يک اتاق زندگی کند، آنقدر آن عالم با حيا بوده که خجالت می کشيده جلوی پسرش پای خود را دراز کند، به همین خاطر به فرزند خود گفته يک پرده ای در اين ميان بکشيم که موقع استراحت راحت باشيم.
۱. شیخ فضل الله نوری رو ناراحت دیدم
گفتم: چرا پریشونی؟!
گفت: خدا بهم پسری عنایت کرد، همسرم شیر کافی نداشت
پیگیری کردیم تا اینکه خانمی پذیرفت چندروزی فرزندمون رو شیر بده
امروز فهمیدم او ناصبی ست (دشمن اهل بیت)
حالا چه کنم؟!
* خداوند گنجایش زمین و منابع آن را برای بشریت تا ابد تضمین کرده
* توصیه پیامبــر به ازدیاد نسل، در زمان رفاه مسلمین نبود
* زن با هر فرزند، ضریب خدمات خود را به جامعه بالا می برد
* کنترل جمعیت از دیدگاه اســـلام و قـرآن
انواع پیامهای گوشی همراه شما، حتی اگه همیشه حدیث و اخبار مهم و مفید باشه – که به صورت نامنظم در هر لحظه ای از شبانهروز میرسه – اگه شما با همون بینظمی پیامها رو دریافت کنید و به صورت منفعلانه به گوشی مراجعه کنید و آن اطلاعات و اخبار خوب و مفید رو مطالعه کنید، به مرور بسیاری از قوای ذهنی خود را از دست خواهید داد و چیزی از قدرت حافظه و تمرکز شما باقی نخواهد ماند!!
ابوبصير [يکی از ياران امام صادق علیه السلام] به خانمی قرآن ياد ميداد، یکبار در بین تدریس با اين خانم شوخی کرد! وقتی خدمت امام رسيد امام فرمود: «هر کسی در خلوت، مرتکب گناهی بشه، خدا برای او ارزشی قائل نيست!» ابوبصير خجالت کشيد، توبه کرد…
اول راه بودیم
گفتن فضای مجازی!
گفتن شده ابزار تبلیغاتی دشمن!
بچه مذهبی ها عقب نمونید!
“اونقدر صفحه بسازید و مطلب نشر بدید و دینتون رو به عالم نشون بدید که اونا عقب بکشن…”
خلاصه تاثیر این برنامه اینقدر غیر قابل انتظار بود که صدای شبکه من و تو رو هم در آورد و مجری برنامه در گزارش، با عصبانیت گفته بود: «نمیدونم چرا مردم باید این قدر پول بدن ماهواره بخرن و بعد دو دستی تقدیم مسجد کنن؟! معلوم نیست بعد از این چه بلایی سر گیرنـده ها در میاد!» ما هم در جوابشون در جشن بعدی؛ رسیورها رو به گروه سرودی که از نوجوانان محلــه تشکیل شده بود دادیم، اونا هم از همون بالای جایگاه، گیرنده ها رو با پایین پرتاب کردند و از بین بردند…
در یکی از روزهایی که محل کارم بودم، خانم محترمی با چادر اما بسیار پریشون وارد شد و گفت: رئیس اینجا شمایید؟ گفتم رئیس که نه! خدمتگذارم، بفرمائید.گفت: میتونم باهتون راحت تر صحبت کنم؟ گفتم بفرمایید