شبی امام علی (علیه السلام) در محراب، مناجات میکرد و در آخر گفت…
«… آه من قلةِ الزاد،و طول الطریق،و بعد السفر، و عظیم المورود»
چه كنم با اين توشه ی كم و با اين راه طولانی!!
چه سفر دور و درازی چه عظمتی دارد جایی که وارد میشوم (حکمت/ ۷۷ )
«… آه من قلةِ الزاد،و طول الطریق،و بعد السفر، و عظیم المورود»
چه كنم با اين توشه ی كم و با اين راه طولانی!!
چه سفر دور و درازی چه عظمتی دارد جایی که وارد میشوم (حکمت/ ۷۷ )
افراد با ایمان، گاهی به دیدار خانواده هاشون میرن، که فقط خوبیها و خوشی های خانواده هاشونو می بینن [به همین خاطر] خوشحال میشن، ولی کافران، بدیها و ناخوشیها رو می بینن و غمگین میشن.
«اطفال مومنين» که در کودکی از دنيا ميروند در عالم برزخ، خدمت حضرت ابراهيم هستند و تربيت میشوند. در برخی روايات هم داريم که خدمت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) میروند. به تعبير قرآن اين کودکان در عالم قيامت به پدر و مادر بهشتی خود ملحق میشوند.
رفيقی داشتم که اهل معرفت بود. بيشتر اوقات، تنهايی میرفت قبرستون و اونجا مینشست فکر میکرد. یکبار ازش پرسيدم تا حالا تو قبرستون چيز عجيبی به چشمت نخورده؟ گفت: اتفاقا دیروز یه کسی رو دفن کردند، بستگانش که رفتند برای من مکاشفه ای رخ داد. ديدم جوانی بسيار زيبا و خوش عطر به قبر نزديک شد و بعد ناپديد شد.
صاحب دلى،براى نماز به مسجدى رفت.نمازگزاران از او خواستند كه پس از نمازبرایشان منبر برود
بعد از نماز بر پله نخست منبر نشست
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.سپس خطاب به جماعت گفت هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب زنده میماند برخیزد
كسى برنخاست
شیطان میگه: زورتون که نکرده بودم! با زنجیر که نمی کشیدم تون! صدا زدم، اومدید… [ابراهیم/22]
(وقتی اینا با خدا حرف میزنن، خدا می فرماید) خفه باشید و با من حرف نزنید! یک عمر با شما حرف زدم محل ندادید! امروز حرفی از شما شنیده نخواهد شد. [مومنون/108]
زغالهای خاموش را،
کنار زغالهای روشن میگذارند تا روشن شود…
همنشینی اثر دارد.
ما هم اگر کنار کسانی بنشینیم،
که روشنند و نورانیت و حرارتی دارند،
ما هم نورانیت و حرارتی میگیریم…
همونطور که
ذرات چربیِ پخش شده مَشکِ دوغ، در اثر تکان دادن مَشک، در «یکجا» جمع میشن.
در این باره خداوند میفرماید:
آنگاه که زمین به «لرزش شدید خود»، لرزانده شود، و بارهای سنگین خود را بیرون افکند.
گفت: چگونه است حال کسی که مُرداری بر سر گرفته و مُرداری بر دوش دارد. حالِ کسی که مردگان بسیار، اجزاء پیکرش را فرا گرفته اند. برخی اعضای بدنش هم از پیش مرده اند؟!
جوانی خدمت پيامبر آمد و گفت «من اهل يقين شده ام و بهشت و جهنم رو باور دارم» پيامبر فرمودند: نشونه يقين تو چيه؟ جوان گفت: «من اهل بهشت و جهنم رو می بينم» بعدش از پيامبر خواست براش دعا کنن به شهادت برسه که عاقبت در يکی از جنگ ها هم به شهادت رسید.
یکی از علما میگفت مورچه ای دیدم که از زیر خار و خاشاک یک دونه گندم پیدا کرد و به زور بیرونش آورد. به زحمت حملش کرد. هر جا پستی بلنـــــدی بود می افتاد و دوباره حرکت می کرد، پشت سرش راه افتادم. خیلی رفت. با سختی! رسید دَم خونه اش. یکدفعه گنجشکی اومد و مورچه رو با دونه گندمش خورد!
در جاده ای حرکت می کنیم، تابلویی توجهمون رو جلب میکنه. پیاده می شیم، ابعاد مختلف تابلو رو بررسی می کنیم. ارتفاعش رو اندازه می گیریم، همچنین طول و عرضش رو. ترکیب رنگ های روی تابلو چقدر جالبه و کلی روش فکر می کنیم. یادداشت هایی از مطالعات تابلوشناسی(!) برداشته، سوار می شیم حرکت می کنیم و چند لحظه بعد سقوط میکنم در درون یک درّه!
۱. اگه جهنم آفریده شده، از طرفی بهشت هم با بالاترین کیفیت آفریده شده
۲. بعضیا هستند که به ترس از همین جهنم، کارایی میکنن که به بهشت میرن
۳. جهنم، برای بعضی جهنمیان، پاک کننده ست که در نهایت، وارد بهشت میشن
۴. اگه جهنمی نبود، اونائیکه خیلی بهشون ظلم شده از خدا گلایه میکردن که چرا مجازاتی برای ظالمین قرار نداده؟!
۵. اگه با آرامش و دقت، فکر کنیم؛ جهنم هم رحمت است..
بچه در شکم مادر، دست و پا نمی خواهد که نه نجاری ای در پیش دارد و نه نمدمالی! دهان و چشم هم نمی خواهد! شاید هم با خودش بگوید اینها چیست در صورت من؟! به این چشم و دهان و سوراخهایی که در سر و پیکرم گذاشته اند چه نیازی دارم؟! و دستی هم به جفتش بمالد و بگوید: هان! همین برایم کافی بود…