یکی میگفت سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…!جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
در شهری، ماه محرم، افراد زیادی قمه میزدند.
ایام محرم بود. اعلام کرده بودن قرائتی میاد.. مسجد پر از جمعیت شده بود…
وقتی وارد شدم گفتند: آقای قرائتی اومده برا قمهزنی بگه!
گفتم: شغل من چیه؟ گفتند: تو معلم قرآنی
گفتم: به عنوان معلم قرآن قبولم دارید؟ گفتند: بله قبولت داریم ولی حرف از قمه نزن، فقط قرآن بگو
یه سؤال مهم:
اون همه آدم تو غدیرخم بودن،مگه میشه یهو خیلیا انکارش کنن؟!!!
آقای قرائتی گفت: یه بچه شیعه باید جواب این سؤال رو بلد باشه!
خود حاجی جواب رو با یه شاهد قرآنی ثابت کرد.
دنیـــا مُشتـِش رو باز کرد
شهدا «گل» بودند و ما «پوچ»
خدا آنهارا برد ، زمان ما را !
مردى از اهل قم، مردم را بحق می خواند و با گروهى چون پارههاى آهن بپاخيزند كه بادهاى تند آنها را نلغزاند، و جز نبرد ندانند و نخواهند و بر خدا توكل دارند و سرانجام از آن ِ پرهيزكاران است.
در برابر هر يك ششم از دِرهَم ِنُقره
هفتصد نماز قبول شده میگيرند و به صاحب حق میدهند. ۱
يك ششم درهم به پول امروزی؛ کمتر از ۲هزار تومن میشه.
ممکنه روزه ای، پوک و بی مغز باشه!
ممکنه روزه دار به “ثواب” نرسه!
ممکنه روزه ای، اونچه “باید باشه” نباشه!
چند تا دستشویی بود، وارد شدم دیدم دستشویی اول کثیفه، رغبت نکردم. به دستشویی بعدی رفتم، در همین حین دیدم آقایی عرقچین به سر، وارد دستشویی اول شد! آستین بالازد و با شیلنگ آب اونجا رو تمیز کرد. دقت کردم ببینم کیه! سبحان الله… آقا سید روح الله بود!
چند روز بعد قرار بود از نوفل لوشاتو حرکت کنیم بسمت ایران و اون استقبال میلیونی…۱
رفت پيش امام هادي ، گفت :” به من سخني ياد بدهيد كه با آن شما اهل بيت را بشناسم و زيارت كنم.
امام با مهرباني جواب داد:
“غسل كن،به حرم كه رسيدي شهادتين بگو و صد تكبير و بعد بگو … .”
آیه ۲ : اگر کفار به شما دست پیدا کنند، دشمنان شما خواهند بود و دست و زبان خود را به آزار شما دراز خواهند کرد و آرزومند آنند که شما هم کافر شوید.
آیه ۹ : خدا تنها از دوستی کسانی نهی کرده که با شما سر جنگ دارند و تنها بر سر مساله دین با شما میجنگیدند… و هر کس دوستشان بدارد پس آنها ستمکارند.
جوانی با دوچرخه اش به پیرزنی برخورد کرد!
اما به جای عذرخواهی و کمک، تا از جاش بلند شد شروع به خندیدن و مسخره کردن
سپس راهش رو کشید و رفت؛ پیرزن صداش زد و گفت: چیزی ازت افتاده…
حال کارمند بانک با دادن و گرفتن این همه پول تغییر نمیکنه، ما هم با اومدن و رفتن دنیا تغییر نکنیم.
همونطور که از دادن پول به بانک ناراحت نیستیم چون جاش محفوظه، از انفاق در راه خدا هم ناراحت نباشیم چون جاش محفوظه (نحل/۹۶)
اگه در پناه بانک، مال مون حفظ میشه، در پناه ایمان هم اعمال مون حفظ میشه.
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ شخصی ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ
ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ: میﻓﺮﻭﺷﻢ
تذکر دادن با عیب جویی کردن، دو مقوله ی از هم جداست. اگه کسی به دنبال اصلاح عیب های خودش باشه، بیشترین تاثیر گذاری رو در اجتماع خواهد داشت.
یه هستهٔ خرما به اندازهٔ یه بند انگشته!
ولی پر از استعداده که تبدیل بشه به درخت نخل و هــــزاران کیـــلو خـــرما…