اتفاقی عجیب!!!
در مسیر جنگ صفین (کنار نخلستونی) برای نماز مغرب توقف کردیم، حضرت امیر رفتند وضو بگیرند. مردی با موها و ریش های سفید و چهره ای نورانی نزدیک ایشان شد و با احترام سلام کرد و گفت:
« مرحبا به وصی آخرین پیامبر، رئیس پیشانی سفیدان…
در مسیر جنگ صفین (کنار نخلستونی) برای نماز مغرب توقف کردیم، حضرت امیر رفتند وضو بگیرند. مردی با موها و ریش های سفید و چهره ای نورانی نزدیک ایشان شد و با احترام سلام کرد و گفت:
« مرحبا به وصی آخرین پیامبر، رئیس پیشانی سفیدان…
بعضی از مشکلات جامعه ما به گونه ای هستند که اگر حل شوند به وضع مطلوب بسیار نزدیک تر می شویم و این مژده ی مولای ماست که در توقیع شریف خود به شیخ مفید(ره) فرمودند: «وَ لَو أنَّ أشیاعَنا وَفَّقَهُمُ اللّه لِطاعَتِه عَلی إجتماع مِنَ القلوب فی الوفاء بِالعَهدِ عَلَیهِم…»
یه هستهٔ خرما به اندازهٔ یه بند انگشته!
ولی پر از استعداده که تبدیل بشه به درخت نخل و هــــزاران کیـــلو خـــرما…
بچه در شکم مادر، دست و پا نمی خواهد که نه نجاری ای در پیش دارد و نه نمدمالی! دهان و چشم هم نمی خواهد! شاید هم با خودش بگوید اینها چیست در صورت من؟! به این چشم و دهان و سوراخهایی که در سر و پیکرم گذاشته اند چه نیازی دارم؟! و دستی هم به جفتش بمالد و بگوید: هان! همین برایم کافی بود…
که چرا نشسته ای در هنگام شنیدن آن نام زیبـــــــا که قیـــــــام را خاطره آور است…
و من.. چه بسیار تو را شنیده ام و تکانی نخورده ام!
به من نگفتند
امام صادق(علیه السلام) وقتی نام زیبایت را می شنید، تمـــــام قد میایستاد…
شگفتا از عمروعاص پسر نابغه! ميان مردم شام حرفی از روی باطل گفت و گناه در ميان شاميان انتشار داد! مردم آگاه باشيد! او حرف ميزند، دروغ می بندد! وعده میدهد، خلاف وعده اش انجام میدهد!
درخواست ميكند و بر خواسته اش اصرار میورزد، اما اگر چيزی از او بخواهند بُخل می ورزد!
به عهد و پیمان خيانت ميكند! پيوند خويشاوندی را قطع ميکند!
بلوز سفید تمیز و قشنگی با یه دامن سرخ تنش بود. جلوی آینه ایستاده بود و با وسواس موهاشو شونه می کرد. گفتم: «مزاحم شدم، جایی میخای بری…؟!»
گفت: «جایی که نه اما…» حرفشو نصفه گذاشت، موهاشو بافت و پشت سرش انداخت.
همینطور که با من حرف می زد سر و صورتشم مرتب میکرد. گردنبند ساده و زیبایی انداخت گردنش. ملیح شده بود. کم کم نگران شدم! نکنه مهمون داره؟! نکنه…؟!
قارون، فرد پولـــداری بود که کلید گنج هاش رو با شتر میبردند و همه آرزو داشتند ای کاش مثل قارون بودند. ولی وقتی زمین دهن باز کرد و قارون و دارایی های اونو بلعید، مردم گفتند: «خوب شد که ما قارون نبودیم!»
از جنگ نظامی برمیگشتند ، پیامبر گفت : آفرین به شما که در این جنگ کوچیکتر موفق شدید
حالا بروید سراغ جنگ بزرگ تر!
پرسیدند : منظورتون چیه؟
فرمود : جهاد با نفس.
? وسائل الشیعه/جهاد بانفس/ب۱ ح
زندگی شهد گل است
زنبور زمان میخوردش
آنچه میماند
عسل خاطره هاست…
خدا در قرآن می فرماید: «ولایَطؤون مَوطئاً یَغیظُ الكفّار. . . الاّ كُتب لهم به عَملٌ صالح» هیچ حركتی كه كفّار را عصبانی كند، صورت نمی گیرد مگر این كه برای آن، پاداش عمل صالح ثبت می شود.
“”سوره توبه آیه۱۲۰””
مالک اشتر عـــــــاشــــــق علی? بود. اما علی میگه: «مالک! رضایت من اینه که تو بری مصر، نه منو خواهی دید و نه صدامو می شنوی» و مالک با رغبت عزم مصر میکنه. گرچه در بیابان [ در مسیر راه ] گریه ی فراق سر میــــده، ولی…
نگاه مسلمانان عالم به من و شماست که در امنیت نسبی، چه گلی داریم می کاریم؟ لذا سه اصل مهم:
۱- توجیه، حماقته ( هر کسی بگه مشکلات و ضعف هایی نداریم، احمقه)
۲- تضعیف، جنایته ( هر عملی، هرعکس العملی، هر حرفی، هر پیامی و حتی هر کامنتی که دشمنان اسلام رو شاد کنه، به همون اندازه که دشمن خوشحال بشه، به همون اندازه خطاست و غیر الهی…)
۳- تکمیل، رسالته ( حالا که با جان فدایی ِ یک عده ی معدود، کار به اینجا رسیده، وظیفه ی ما تکمیله…)
مرحوم آسيد كريم محمودی، معروف به “سیدکریم کفاش” حدود شصت سال پيش در تهران زندگی میکرد. يک دكه ی پينهدوزی و كفاشی داشت… حالات خاصی هم داشت!
دختران متکبر که با گردن افراشته
به ناز راه می روند و راه رفتنشان همراه با صداست( تق تق…)
در آنروز (درقیامت)، خدا آنها را کَــل (کچل) خواهد کرد…
به جای عطری که زدند، عفونت
به جای کمربندی که بستند، طناب
عوض ِ موهای بافته شده، کچلی