مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد. (داستان کوتاه و قشنگ)

مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند.

با همون عصبانیت و پرخاش گفتم: ای سیـــــــاهِ زشت!!

اونقدر عصبانی بودم که اصلا نفهمیدم در حضور پیامبر چی میگم! با همون عصبانیت و پرخاش گفتم: ای سیـــــــاهِ زشت!!

هنوز این حرفم کامل از دهنم خارج نشده بود که پیامبر با حالتی سخت ناراحت، به من فرمودند: آیا به خاطر سیاهی اش اونو سرزنش میکنی در حالی که سفید بر سیاه فضیلتی نداره مگر به واسطه اعمال و رفتار؟!

درسنامه خوش زبان

درسنامه خوش زبان
با موضوع دشنام ندادن به دیگران در هنگام عصبانیت

پدیدآورنده :دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم؛ معاونت فرهنگی و تبلیغی
مخاطب :کودک(ابتدایی)

کیفر پرداخت نکردن «مهریه»

پیامبر، در آخرین سخنرانی شون در مدینه، توصیه هایی کرد که چشمها پر اشک و دلها منقلب شد. از آن جمله فرمودند:
«هر کس بر زنی در مهریه اش ستم کند، پیش خدا زناکار به شمار می آید.
روز قیامت خدا به او میفرماید: بنده ی من!
کنیزم را با عهد خودم به عقد تو در آوردم

” يا كٓريمٓ الصَّفْح ” معناش خيلي جالبه .

یه وقتی یه کسی تو رو می بخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی و همیشه یه جوری نگات می کنه که تو می فهمی هنوز یادش نرفته یه جورایی انگار که سابقه بدت رو مدام به یادت میاره. ولی یه وقتی یه کسی تو رو می بخشه و یک طوری فراموش می کنه انگار نه انگار که تو خطایی رو مرتکب شدی. اصلا هم به روت نمیاره. به این نوع بخشش میگن صَفح.

سلمـــان فارسی و شوق عجیبش به ظهـــور امام مهدی (عج الله)

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از حضرت مهدی و دولت کریمهٔ ایشون برای سلمان حرفهـایی زدند…
سلمان از پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواست که زمان ظهور حضرت رو درک کنه. پیامبر فرمودند: « تو و امثال تو ایشون رو درک خواهید کرد.»
تا اینو شنید خیلی شُـکر خدا کرد ولی با نگرانی پرسید: آیا عمـر من کفاف خواهد داد؟!

عشق های خیابونی هم همینطورن!

روزنامه خیلی زود آتیش میگیره!
نیازی هم به تشریفات و مقدمات نداره؛ نه نفت میخاد نه بنزین..
زود روشن میشه و آتیش ِگرم و زیاد… اما زودم خاموش میشه و فقط ازش دودهٔ سیاه می مونه!!

انگار از دماغ فیل افتادیم!!

« خدا از بنده ای که در بین همراهان برای خودش امتیازی قائل باشه بیزاره! » محال بود به کاری مشغول باشیم و پیامبــر قسمتی از اون کار رو به عهده نگیرند.

بیاد شهید محمود کاوه، گناه نکنیم

دانش آموزی به نام محمود؛ وقتی میبینه خدمتکار مدرسه دست تنهاست و باید همه کلاسها رو نظافت کنه، تصمیم میگیره کمکش کنه!
وقتی دیرتر از همه ی همکلاسیاش به خونه میره و دلیل تاخیرش رو توضیح ميده، پدرش خوشحال ميشه و تشویقش میکنه..

درقُمارعشق بازیها چه سودی بِهتر است؟

درقُمارعشق بازیها چه سودی بِهتر است؟
پای دِلبَر ماندن و روی کَبودی بِهتر است
لُقمه نان و پَنیر سُفره سیّد عَلی
ازهِزاران مُرغ بِریانِ یَهودی بِهتر است!

مرگ شمر …

شمر را دستگیر كردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افكندند و یكى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌كرد.

وقت نماز نبود… وارد مسجد شدم…

وقت نماز نبود… وارد مسجد شدم، جز پیامبر کسی تو مسجد دیده نمی شد. یکراست به طرف ایشون رفتم، منو که دیدند انگار که در بین جمعیت جایی برام باز کنند جابه جا شدند.

سرنوشت شمر (علامه امینی)

مدتها فکرم مشغول بود به اینکه خدا «شمر» (ملعون) رو به چه شکلی عذاب میکنه؟! تا اینکه شبی در عالم رؤیا دیدم که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی ای نشسته و من هم در خدمت ایشون هستم. در کنارشون دو کوزه بود، فرمودند:

این کوزه ها رو بردار و برو از آنجا آب بیار … و اشاره به محلی کردند که بسیار باصفا و با طراوت بود؛ استخری پرآب، اطرافش درختانی بسیار شاداب، که صفا و شادابی محیط و گیاهانش قابل وصف نبود!!