سلطان محمود به غلامش أیاز، ابراز علاقه ی زیادی می کرد و درباریان درک نمی کردند چرا. روز عیـــد رسید. سلطان نشسته و به درباریان اجازه داده که هر چه می خواهند درخواست کنند. از وسیله و زمین و خونه و باغ… درخواست می کردند و او عطا می کرد. عجب عیـــدی بود!
بعد از همه، نوبت به أیاز رسید که کنار سلطان نشسته بود. …
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند:
زن و مرد، با هم خلوت نکنند مگر اینکه سومی آنها شیطان باشد!
… إلّا کانَ الشّیطانُ ثالِثَهُما!
بعضیا فقط برای حاجت ها و غصه هاشون سراغ امام رضا ميرن! تو خوشی هات هم پیش امام رضا(علیه السلام) برو.
بزرگی تعریف میکرد:
«یه وقتی خيلی تنگدست بودم. به همین خاطر تصمیم گرفتم چیزهایی که میخام رو برا امام زمان(عج) بنویسم! نامه که تموم شد، در زدند! ديدم یه کسی عَبا روی سرش کشیده و کيسهٔ بزرگی تو دستشه! اونو گذاشت و گفت: اينا چيزائیــــه که ميخواستی ولی امام زمان(عج) رو فقط بخاطر اين چيزا نخواه!»
مولوی اهل تسنن بهم گفت: چرا شما شیعه ها نمازِ ظهروعصر و مغرب عشا تونو باهم میخونید؟! در صورتیکه پیغمبر فقط در موقع سفر یا خطر اجازه داده باهم بخونیم!
گفتم چون کتابهای شما رو با دقت خوندم. تعجب کرد!!
# عقد در قاهره (مصر) – عروسی در تهران (ایران)
# رضاشاه(پدر محمدرضا) دستور داد در مسیر راه آهن، همهٔ خونه های روستایی رو رنگ سفید بزنن و به اصطلاح مسیر عروس و خانواده اش رو نو سازی و تر و تمیز کنن..
# در جاهایی هم که قطار از شهر رد میشد طاق نصرت هایی با شکوه بستند و پارچه های خوش آمدگویی و مبارکباد آویزون کردن..
# میهمانان عروسی حدود هزار نفر یا بیشتر بودن… به همین خاطر از آلمان چند نفر متخصص برگزاری مهمونی استخدام کردن که به تهران اومدن و سور و سات مهمونی رو فراهم کردن..
يكی از مسلمانان بالای كوه ميره و ميگه: اليوم يوم الملحمه «امروز روز انتقام است »
پيامبر اونو توبيخ ميکنن و ميفرماین: اليوم يوم المرحمه « امروز روز رحمت است »
فقط اقلیت «شیعه» اند که با اعتقاد و انتظار «امام غائب» امیدوارانه به آینده ی دنیا و دارای روح و دل، زنــده اند… و مشکلات زندگی را با نظر و اعتقاد و امید دیگری طرح می کنند. شیعه نه فقط برای آینده، مُهره ی معجزه آسایی در چنته داره، بلکه به گذشته نیز مایه های افتخار و اتکای فراوان داره؛ پیش رویش علی(علیه السلام) ست که مادر دَهر، همانند او نزائیـــده و نخواهد زائیــد.
ما باید امضا و تعهد بدهیم و موافقت دسته جمعی کنیم که امام غائب را در عمل به دستورات دینی، یاری و نصرت کنیم و نقض عهد نکنیم. تا او از پس پرده بیرون بیاید…
تو همانی که وضو ساختی از چشمهٔ عشق
چار تکبیــر زدی یکسره بر هر چه که هست
حجة الاسلام أحدی تعریف میکردند:
یه روز در جماران منبر میرفتم و خاطراتی از زندگی مقام معظم رهبری میگفتم. بعد از صحبتها، پزشکی اومد پیشم و گفت: «بذار منم براتون خاطره ای بگم:
یه روز در مطب نشسته بودم خانمی به همراه فرزندش به من مراجعه کردند.
حواسم بود که از دنیا رفته، پرسیدم اوضاعتون چطوره؟!
ظاهرا خوشحال بود
گفت:
روح از بدنم جداشد، درست مثل اینکه لباس از تنم دربیارند
خودم را میدیدم
مات ومبهوت
ناگهان همهمه ای تو مدرسه پيچيد. طلاب صدا ميزدن حاجی اومده… اين وقت روز چه کار داره؟! [از بازار به مدرسه اومده بود] عباسقلی خان مستقیم به اتاق من اومد و بقيه طلبه ها هم دنبالش، همگی داخل اتاق نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهايی از جايش بلند شد و کتابخانه کوچیکم رو نشونه رفت. رو به من كرد و گفت: لطفا بفرماييد نام اين کتاب قطور چيست؟
گفتم: آقا تعارف نداریم که! من خودمو یه آدم تحصیل کرده میدونم، ضمنا واسه جامعه هم فایده داشتم، نماز و روزه و واجباتم که دارم، حالا “من چطور خودمو از اون معتاد یا آدم فاسد بهتر ندونم؟!”
گفت: آیا احتمال میدی همون معتاد یا فاسد، تو زندگیش کارای خوبی هم کرده باشه؟ جوانمردی، کمک به دیگران…
گفتم: خب بله
وقتی پیامبـــر(ص) به جابر بن عبـــدالله درباره برکات ماه رمضان گفتند که : «ای جابر! این ماهِ رمضان است (که بر ما وارد شده) هر کسی روزهایش را روزه بگیرد و ساعتی از شبش را به مناجات برخیزد، شکم و شهوتش را از حرام حفظ کند و زبانش را (از زشتی ها) باز دارد، با خارج شدن از این ماه از گناهانش هم خارج می شود.»
روزی باد به آفتاب گفت:من از تو قوی ترم،
آفتاب گفت: چگونه…!؟
باد گفت:
آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد…؟