زيارت جامعه كبيره
رفت پيش امام هادي ، گفت :” به من سخني ياد بدهيد كه با آن شما اهل بيت را بشناسم و زيارت كنم.
امام با مهرباني جواب داد:
“غسل كن،به حرم كه رسيدي شهادتين بگو و صد تكبير و بعد بگو … .”
رفت پيش امام هادي ، گفت :” به من سخني ياد بدهيد كه با آن شما اهل بيت را بشناسم و زيارت كنم.
امام با مهرباني جواب داد:
“غسل كن،به حرم كه رسيدي شهادتين بگو و صد تكبير و بعد بگو … .”
رادیاتور ماشین، لوله های مارپیچ داره، با پیچ و خم های زیاد، چرا؟ چون آب گرم ماشین از این طریق سرد میشه.
پیچ و خم هایی هم که بعضی خانواده ها قبل از ازدواج برای طرف مقابل ایجاد میکنن، «مثل رادیاتور» حرارت و عشق و علاقه ی طرف رو سرد میکنه هاااا!
دیدار اول:
شیشه رو کشید پایین
– کجا میری؟ گفتم پادگان، گفت بشین بریم..
خونه مون دو طبقه بود، طبقه بالا جایی داشت واسه مطالعه، بیشتر اوقات بابام اونجا مطالعه میکرد. رفتم بالا تا صداشون بزنم دیدم در حال مطالعه خوابشون برده…
ترسیدم بیدارش کنم! گفتم شاید ناراحت بشه!
وقتی به ترجمهٔ «عشـــق» در ادبیات غنی و عارفانهٔ فارسی نگاه میکنیم، اونو اصطلاحی برای «محبت شدید» می یابیم که شاخص اصلیش «ازخودگذشتگی» ست! حالا اگه برای معشوق ِنازنینی باشه که لایق چنین عشقی ست، چه اتفاقی میفته؟!
{عَزیزٌ عَلَیَّ أن أرَی الخَلق و لاتُری…َ}
او یک روز که خیلی هم ناراحت بود به من گفت: « مادرجان! مرده شوره این سلطنت را ببرد که من، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام »!! ارتشبد نعمت الله نصیری که میومد خدمت محمدرضا و گاهی منم اونجا بودم میگفت: آمریکایی ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته اند! محمدرضا هم بهشون تقدیم میکرد!
یه روز توپارک داشتم از ضررهای ماهواره برای بچه ها میگفتم » که فیلمهای ماهواره ای میخوان دختر خانومای ما، روسری سرشون نکنن و مثل خودشون بی آبرو باشند. یکباره دختر خانوم کوچیکی که سرش برهنه بود، از بین ما به سرعت بلند شد و رفت! منم در حین صحبت داشتم اونو با نگاهم تعقیب میکردم، دیدم رفته سراغ مادرش و با زور داره روســـری رو از سرمادرش می کشه، مادرش هم که چادر داشت مجبـــور شد روسریش رو به دخترش بده. دخترک روسری به سر کرد و به جمع ما برگشت…
فرقه ای از صابئین که در خوزستان زندگی میکنن. اونا روزای یکشنبه در کنار رود کارون مراسم خاصی دارند. مراسمی که آداب مفصلی داره و باید تمام بدنشون بره زیر آب، البته با لباس مخصوص؛ بهش میگن غسل تعمید. [مسیحیان هم غسل تعمید دارند].
از جنگ تَبوک بر می گشتیم، یه عده اومده بودند استقبال، از جمله پیرمردی بنام «سعد انصاری» جلو اومد، به پیامبر دست داد، پیامبر دید دستهای پیرمرد خیلی خشن و چاک چاک شده!
گفت: دستات چیشده؟!
ثروت ها به طور مساوی تقسیم میشود.(عقد الدرر،ص۴۰)
رضایت و خشنودی همگانی است.(الحاوی للفتاوی،ج ۲)
فقرو بینوایی ریشه کن خواهد شد.(صحیح البخاری،ج۲)
كوتاه كن كلام… بماند بقيه اش
مُرده ست احترام… بماند بقيه اش
از تيرهای حرمله يك تير مانده بود
آن هم نشد حرام… بماند بقيه اش
شیخ طوسی از امام باقر [علیه السلام] روایت کرده که « هنگام ورود حضرت مهدی به کوفه، ایشان شروع میکنند به سخنرانی، مردم از شدّتِ اشتیاق به آن حضرت آنگونه گریه می کنند که سخنان مهدی [علیه السلام] شنیــده نمی شود و مردم نمی فهمند چه می گوید.»
وقتی که یزید بعد از پدرش(معاویه) کار رو دست گرفت، تاکید کرد حسین باید بیعت کنه اما امام نپذیرفتند. ایشان ایام حج، رفتند به سمت مکه برای حج › از ۱۰ تا فرع دین، یکیش حجه. رفتند اما حج رو نیمه تموم گذاشتند! این درس داره!!!
حج رها شد برای تحقق دو فرع دیگه: «جهاد» و «امر به معروف نهی از منکر» که رفتند به سمت کوفه…
کانالی پیش روی توست که تنهایی را در غربت فریاد میزند و هر یک از راویان، سوزی دارند… آهنگ یکنواختِ ضجه ها، در فضا می پیچد!… همه رفته اند به جز تو و چند راوی که در کانالِ مُشرف به قتلــگاه شهیــــدان وقوف کرده ای… چشمـ ها مثل آسمان شلمچه بارانی ست!
انقلابی که سرآغازش از مکۀ مکرمه بود و مقدماتش را تمام انبیاء فراهم کرده بودند. بذر شجرۀ طیبۀ «انقلاب اسلامی» در کنار چشمۀ زمزم به دستان پاک پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) کاشته شد. در مکه آن را سرکوب کردند، از مدینه سربرآورد. در مدینه مظلوم واقع شد، در کوفه به اقتدار رسید. در کوفه با ناجوانمردی خواستند آن را به خاک بسپارند، در کربلا قیام کرد. در عاشورا آن را به خاک و خون کشاندند تا نابودش کنند، ریشههای خود را در دل زمین گستراند و جاودانه شد؛ تا در زمان ما جلوهگر گشت و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ سرزمین ما را رویاند. ما از این شجرۀ تنومند طیبه که در جان جامعۀ ما سر از خاک تاریخ بیرون زده بود، شاخهای با نام «جمهوری اسلامی ایران» دریافت کردیم و آن را به مثابه نهالی نهادینه کردیم که زیر سایۀ آن زندگی کنیم.