سوار از مرد ژنده پوش پرسید: «آبادی کدام طرف است؟» (داستانک)

سوار از مرد ژنده پوش پرسید: «آبادی کدام طرف است؟» شنید: «این طرف.» سوار رفت. رسید به قبرستان! به تاخت برگشت و مرد بیچاره را به باد کتک گرفت که چرا دروغ گفتی؟! و مرا مسخره کردی؟!! ژنده پوش گفت: دروغ نگفتم، مسخره هم نکردم. چون گورستان از هر آبادی ای آبادتر است. گذر همه ی مردم به این آبادی می افتد!

گوارا باد بر تو که صاحب اختیار هر مرد و زن مؤمنی شدی.

[در غدیرخم بعد از خطبه پیامبر و معرفی حضرت علی بعنوان ولی امر مردم]
عمر بن خطاب نزد علی {علیه السلام} رسید و ایشون رو ملاقات کرد و گفت: گوارا باد بر تو که صاحب اختیار هر مرد و زن مؤمنی شدی.
(مسنداحمدحنبل/تحقیق شعیب ارنئوط/ج۳۰/ص۴۳۰)

جبران اشتباه، کجایی رفیق من؟

پیراهن سیاه… کجایی رفیق من؟
اندوه و اشک و آه! کجایی رفیق من؟

بوی محرم است فضارا گرفته است
ای بی نظیر ماه، کجایی رفیق من؟

خود پیامبر همونجا «مولی» رو معنا کردند

خود پیامبر همونجا «مولی» رو معنا کردند؛ فرمودند:
آیا میدانید که من صاحب اختیار و سرپرست شما هستم؟
همه گفتند: بله یا رسول الله.
اینجا فرمود: آنکه من سرپرست اویم، این {علی} سرپرست اوست…

خودبزرگــــ بینی ِ شـاه

شخصی را مدتی زندانی كردند و به او جرمش را نمی‌گفتند. روزی از سربازی كه برايش آب و نان آورده بود، درخواست كرد تا جرمش را به او بگويد. سرباز هم آهسته گفت: “شما جرم سنگینی مرتکب شده اید و مجازات خواهید شد. وسط روز اتومبیل شما از اتومبیل ولیعهد سبقت گرفته، شمارهٔ اتومبیلتان را برداشته اند.”

از چه زمانی مردم به مجتهد و فقیه رجوع میکردند؟

از چه زمانی مردم به مجتهد و فقیه رجوع میکردند؟ آیا در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم بوده؟
خداوند می فرماید: عده ای بروند در دین تفقه کنند و آگاهی خوبی پیدا کنند، بعد برگردند و برای مردم توضیح بدهند و آنها رو نسبت به معارف اسلامی آشنــا کنند و آنها رو إنذار کنند.

چطور جوان مانده‌اي؟

مردم را دور خودش جمع كرده بود، ميگفت زينب است؛دختر فاطمه بردنش پيشه خليفه . پرسيد: ” چطور جوان مانده‌اي؟”
گفت:
“پيامبر دست كشيد بر سرم تا هر چهل سال يك بار جوان شوم.”
علي‌ بن محمد آمد، رو به زن گفت:

دشمن منتظر غفلت ماست! فکر نکنیم حال که ما غافلیم دشمن نیز غافل است!..

ر سال ۱۳۳۰ قمری، زمانی که عالم بزرگ شیعه، شهید ثقه الاسلام میرزا علی آقای تبریزی توسط روس ها در تبریز به دار آویخته شد، روز عاشورا بود. در همین هنگام، با فاصله ای نه چندان دور، دسته ها و گروه هایی به قمه زنی و عزاداری، به سبک خود مشغول بودند.
تعدادی از حامیان ثقه الاسلام، به طلب یاری نزد عزاداران شتافتند و گفتند: شما بر مظلومیت امام اشک می ریزید و حتی از فرط ناراحتی قمه می زنید و می گویید ای کاش در کربلا بودیم و از امام دفاع می کردیم و در رکاب امام به شهادت می رسیدیم. حال موقعیتی پیش آمده، بیایید و نگذارید گلویی دیگر را به ناحق خفه کنند.

زندگی شهد گل است

زندگی شهد گل است
زنبور زمان میخوردش
آنچه میماند
عسل خاطره هاست…

مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد. (داستان کوتاه و قشنگ)

مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند.

بـــابـــای بــــــد..!!

دخترک از میان جمعیتی – که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند – رد میشود
عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل گرفته..
شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین می چرخد و نعره میزند، از گوشه ی چشم دخترک را می پاید..

صرفا جهت اطلاع ….

بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت: بابا بیا بازی!
بابا که حوصله بازی نداشت ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود

ای سراپا الماس، قدر خود را بشناس …

خیلی می ترسید؛ می ترسید مبادا دزد به خونه اش بزنه و همه ی دارایی اش رو یک شبه به تاراج ببره! واسه همینم توخونه اش دزدگیر نصب کرده بود با درهای آهنی و قفل های ضد سرقت. هیچ دزدی جرأت نداشت به خونه اش قدم بگذاره… اما اون شب دزد به سراغش اومد و همه ی دار و ندارش رو برد!!! صبح نشده بود که همه ی اهل محل فهمیدن داستان فرار پسرغریبه با دخترش رو…