نکته جالبی درباره تیمم

امروزه ثابت شده “خاک” به خاطر باکتری های زیادی که داره میتونه آلودگی ها رو از بین ببره، باکتری هایی که کارشون تجزیه ی مواد آلی و از بین بردن عفونت هاست، بویژه در سطح زمین که هوا و نور آفتاب بیشتره…

به همین دلیل، وقتی لاشه ی حیوانات یا بدن انسانی پس از مردن رو دفن می کنند در مدت کوتاهی تجزیه میشه و بر اثر حمله باکتری ها کانون عفونت از هم متلاشی میشه. مسلما اگه این خاصیت در خاک نبود، کره ی زمیـــن پر از عفونت و آلودگی میشد! اما چون “خاک” خاصیتی شبیه «آنتی بیوتیک» داره بنابراین تاثیرش در کشتن میکروب ها فوق العاده است.

داستانک بسیار زیبا

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»

تو زمینی بودی یا آسمونی آقا…؟!

تا حالا نشده که من از نماز شب ِ ایشون، بیــدار بشم” چون اصلا چراغ رو روشن نمی‌کردند؛ نه فقط چراغ اتاق رو، بلکه چراغ راهرو و حتی چراغ دستشویی رو! که نکنه کسی بیدار شه! عجیب تر اینکه حتی وقت وضو برای نماز شب شون، یک ابر زیر شیر میذاشتن که آب چکه نکنه و صداش کسی رو بیدار نکنه!

سخت تلاش کن…

سخت تلاش کن.. هدف داشته باش.. ازش استفاده کن.. اما عاشقش نشو….
میگفت:
دل به دنیـا نبند که این بی وفــا عروس
با هیچ کس شبی به محبت، سحر نکرد

روزگار مجردی!

بچه ی بازیگوش ِ راه آهن، دوست داره روی ریل ها راه بره، چند قدمی که راه رفت تعادل خودش رو از دست میده و به طرفی می افته
ولی بعضی دست توی دست یکی دیگه، بدون اینکه به طرفی بلغزند پیش میروند…

مخاطب خاص ِ حضرت مسیح…

مهندس طباطبایی میگه: یازده ماه از ملاقاتم با شیخ جعفر مجتهدی در آلمـــان می گذشت. یک بار حوالی غروب ایشون رو دیدم فرمودند: «عازم اتریش هستم و آنجا کاری دارم» ماشینی سوار شدیم و پس از طی چند کیلومتر بین راه پیاده شدیم، ساعتی گذشت تا به دامنـــــه ی کوه بلنـدی رسیدیم، زمین پر از برفـــــ شده بود. ایشون گفتند: «بالا بریم، گرچه سخته اما تا مولا رو داریم غم نداریم. اینجا محل مأموریت ماست؛ سه تا دانشجو زیر برف مانده اند و متوسل به حضرت مسیح شدند»

تقــــــــوا…

مَثَل آدم بی تقوا مَثَل کسی ست که پا گذاشته در یک سراشیبی لغــــزنده… می لغـزه تا آخر… گناه پشت گناه!!
اما آدم باتقوا وقتی خطایی کرد فورا متوجه میشه؛ خداوند می فرماید: إنَّ الّذین التَّقوا إذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشّیطانِ تَذَکَّروا فإذا هم مُبصرون (اعراف/201)

وقت نماز نبود… وارد مسجد شدم…

وقت نماز نبود… وارد مسجد شدم، جز پیامبر کسی تو مسجد دیده نمی شد. یکراست به طرف ایشون رفتم، منو که دیدند انگار که در بین جمعیت جایی برام باز کنند جابه جا شدند.

بیست داستانک از حاضر جوابی های شهید مدرس…

رضا در اوّل خیابان سپه محوطه‌ی بزرگی را که به نام باغ ملّی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می‌کرد. در بالای سر در بزرگ آن، مجسّمه‌ی نیم تنه‌ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسّمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.

روزی برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند. هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و عدّه‌ای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری نشستند.

توی حوزه علميه ای كه ساختی طلبه ای شراب ميخوره!!!

ناگهان همهمه ای تو مدرسه پيچيد. طلاب صدا ميزدن حاجی اومده… اين وقت روز چه کار داره؟! [از بازار به مدرسه اومده بود] عباسقلی خان مستقیم به اتاق من اومد و بقيه طلبه ها هم دنبالش، همگی داخل اتاق نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهايی از جايش بلند شد و کتابخانه کوچیکم رو نشونه رفت. رو به من كرد و گفت: لطفا بفرماييد نام اين کتاب قطور چيست؟