دنیـــا مُشتـِش رو باز کرد
دنیـــا مُشتـِش رو باز کرد
شهدا «گل» بودند و ما «پوچ»
خدا آنهارا برد ، زمان ما را !
دنیـــا مُشتـِش رو باز کرد
شهدا «گل» بودند و ما «پوچ»
خدا آنهارا برد ، زمان ما را !
زندگی شهد گل است
زنبور زمان میخوردش
آنچه میماند
عسل خاطره هاست…
شیطان در ملاقات خود با حضرت يحيى عرض كرد: من جزو ملائكه بودم و چهار هزار سال سرم را از يك سجده بر نداشتم؛ ولى عاقبتم اين شد كه از صفوف ملائكه بيرون شدم و مطرود و مردود و ملعون درگاه حق تعالى گرديدم
دیگر سربازان صهیونیستی با بی رحمی وارد خانه ها نمی شوند.. دختر بچه یمنی، پدرش را از دست نمی دهد.. پسر بچه ی فلسطینی تکه تکه نمیشود!! حرمت زن حفظ میشود چـــونان گُل…
۵۴ بار حج رفت که بیست بارش با پای پیاده بود! از افراد مورد اطمینان امام عسکری(علیه السلام) و از اصحاب خاص و روایت کننده از امامان معصوم بود…. اما در غیبت صغری؛ بعد از نائب اول، به شدت نیابت نائب دوم (محمد بن عثمان) رو منکر شد و در نهایت جزو مدعیان دروغیـــن شد!!
سلام، دندون عقلم رو کشیدم! دندون درد سختی دارم.. مغزم.. گیجگاهم.. گوشم..
ازجمعه که دردمند شدم، آروم و قرار ندارم! خواب و خوراک ندارم ..
به هر دری زدم تا آروم بشم و تا درمانش نکنم راحت نمیشم..
گرچه درد، اَمونم رو بریده و سخت تایپ میکنم ولی
حضرت يوسف خواب خودش رو به پدرش میگه و يعقوب بهش میگه «اين خواب رو به برادرات نگو که اونا برات نقشه میکشند!» آيا اين يک قصه ی ساده ی يک پدر و پسره؟!
شیطان میگه: زورتون که نکرده بودم! با زنجیر که نمی کشیدم تون! صدا زدم، اومدید… [ابراهیم/۲۲]
(وقتی اینا با خدا حرف میزنن، خدا می فرماید) خفه باشید و با من حرف نزنید! یک عمر با شما حرف زدم محل ندادید! امروز حرفی از شما شنیده نخواهد شد. [مومنون/۱۰۸]
« خدا از بنده ای که در بین همراهان برای خودش امتیازی قائل باشه بیزاره! » محال بود به کاری مشغول باشیم و پیامبــر قسمتی از اون کار رو به عهده نگیرند.
اگر شیعیانم را زیر و رو کنم، جز ادعا چیزی دیگری ندارند!
و اگر آنان را آزمایش کنم سر از ارتداد در آورند!
اگر ایشان را تصفیه نمایم از هزار نفر جز یک نفر خالص و بی غش نباشد!
امام صــادق(علیهالسلام) : آنچه به مصلحتِ بدن انسان بوده، خدای تعالی حلال کرده و آنچه مُضر برای بدن بوده حرام کرده…
کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت
یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت
کافرى تا به ضریح تو نگاهش افتاد.
سجده ای کرد سپس شیعه ی مولا برگشت
که چرا نشسته ای در هنگام شنیدن آن نام زیبـــــــا که قیـــــــام را خاطره آور است…
و من.. چه بسیار تو را شنیده ام و تکانی نخورده ام!
به من نگفتند
امام صادق(علیه السلام) وقتی نام زیبایت را می شنید، تمـــــام قد میایستاد…
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
فقهای زیادی در دوران امام صادق و امام باقر(علیهما السلام) پرورش یافتند و برای تبلیغ دین اسلام به شهرهای مختلفی سفر کردند. بسیاری از مردم هم به سراغشون می رفتند و مسائل شون رو می پرسیدند.